گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
امام شناسی
جلدششم
درس هشتاد و سوم تا نودم


تفسير آيه و اذ بوانا لابراهيم مكان البيت‏»
بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

و اذ بوانا لابراهيم مكان البيت ان لا تشرك بى شيئا و طهر بيتى للطائفين و القائمين و الركع السجود و اذن فى الناس بالحج‏ياتوك رجالا و على كل ضامر ياتين من كل فج عميق ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم الله فى ايام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الانعام فكلوا منها و اطعموا البائس الفقير ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم و ليطوفوا بالبيت العتيق ذلك و من يعظم حرمات الله فهو خير له عند ربه و احلت لكم الانعام الا ما يتلى عليكم فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور. [188]

«(و ياد بياور اى پيغمبر) زمانى را كه ما مكان بيت الله الحرام را براى ابراهيم مهيا و آماده نموديم، اينكه هيچ چيزى را شريك من قرار مده! و اين بيت مرا براى طواف كنندگان و قيام كنندگان به نماز و براى ركوع كنندگان، سجده كنندگان پاك و پاكيزه گردان.

و در ميان مردم اعلان و اعلام حج كن، تا اينكه به سوى تو پيادگان و بر هرشتر لاغرى (كه از بعد سفر و رنج مسافت، ضعيف و لاغر شده است) رهسپار گردند، آن شترانى كه از راه دور و مسافت درازى مى‏آيند، به جهت اينكه مردم بهره‏ها و منفعت‏هاى خود را مشاهده كنند و در آنها حضور يابند، و اسم خدا را در ايام معلومه و مشخصه به ياد و زبان آورند، بر آنچه از چهار پايان غير قادر بر تكلم (شتر، گاو، گوسفند) روزى ايشان كرده است، پس شما از آن چهار پايان بخوريد! و به گرسنه فقير در شدت و سختى بخورانيد!

و سپس بايستى از احرام بيرون آيند، آلودگى‏ها و چرك و پليدى را از خود دور كنند، و بايد به نذرهاى خود وفا كنند، و بايد گرداگرد خانه و بيت الله قديمى طواف نمايند.

اينست اى پيامبر كه هر كس چيزهاى محترم خدا را بزرگ و معظم بدارد، براى او پسنديده است در نزد پروردگارش.و چهار پايان بر شما حلال شد، مگر آنچه را كه براى شما خوانده مى‏شود.پس بنابر اين از رجس و پليدى از بت‏ها دورى گزينيد! و از گفتار دروغ و كلام باطل و ناروا پرهيز كنيد» !

بارى، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از انجام طواف و سعى و بيان حكم تمتع براى تمام كسانيكه با خود هدى نياورده بودند، با جميع متعلقان و دختر گرامى خود حضرت زهراء سلام الله عليها، و با اولاد صغار آن بى‏بى عالم كه در آن سفر در معيت مادر خود بوده‏اند: حضرت امام حسن و امام حسين و زينب و ام كلثوم عليهم السلام كه به ترتيب عمرشان در حدود هشت‏سال و هفت‏سال، و كمتر از اين مقدار بود، و با جنين او: حضرت محسن عليه السلام كه بر حسب قرائن در زمان حج، بى بى حامل به او بودند، به ابطح كه در مشرق مكه است آمدند، و اين چند روزى را كه تا زمان حج مانده است در آنجا توقف كردند.

و بنا بر آنكه در روز يكشنبه چهارم ذوالحجة وارد مكه شده باشند، چهار شب ديگر در مكه توقف كردند، [189] و در روز هفتم كه آن را يوم الزينة گويند به جهت زينت كردن شترهاى هدى به روپوش‏ها، خطبه‏اى خواندند [190] ، و در روز هشتم كه روزترويه است نيز خطبه‏اى ايراد كردند و مردم را به كيفيت عمل به مناسكشان آگاه كردند [191] ، و در روز پنجشنبه هشتم كه ترويه است قبل از زوال شمس و يا بعد از آن به طرف منى حركت كردند، و دستور دادند كه در همين روز تمتع كنندگان، به احرام حج از مكه محرم شوند و لبيك گويان به جانب منى بروند.[192]

و بنا بر اين غير از خود حضرت رسول اكرم و حضرت امير المؤمنين عليهما السلام و كسانى كه با خود هدى آورده بودند، جميع تمتع كنندگان از روز چهارم كه به دستور آن حضرت از احرام بيرون آمده بودند تا روز هشتم (ترويه) محل بودند، و در اين روز محرم شده و به صوب منى رهسپار شدند.

رسول خدا به منى آمدند، و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در منى بجاى آوردند، و تا به صبح در منى توقف كردند، و نماز صبح روز نهم را كه روز عرفه است نيز در منى بجاى آوردند، و سپس عازم عرفات شدند، و در اين مسئله هيچ خلافى نيست كه رسول خدا اين پنج نماز را در منى انجام دادند.و حتى كسانى كه تصريح كرده‏اند كه رسول خدا بعد از زوال شمس در روز ترويه حركت كردند، نيز تصريح كرده‏اند كه نماز ظهر را در منى بجا آوردند. [193]

و بر همين اساس و بر اصل رواياتى كه از اهل البيت عليهم السلام وارد است، مستحب مؤكد است كه حجاج از مكه يكسره به عرفات نروند، بلكه شب عرفه را در منى بيتوته كنند، و صبح روز عرفه به جانب عرفات رهسپار گردند.

صبح روز عرفه پس از آنكه آفتاب طلوع كرد، آن حضرت به جانب عرفات حركت كردند، و دستور داده بودند كه چادرشان را در نمرة [194] برافرازند.

قريش چون خود را اهل حرم مى‏دانستند، فلهذا در حال حج از مشعر الحرام كه داخل حرم است‏بيرون نمى‏رفتند، و وقوف خود را در مشعر مى‏گذاردند، و مى‏گفتند: وقوف به عرفات كه خارج از حرم است‏براى غير قريش است، و روى اين‏مبنى چون رسول خدا از منى حركت كردند، هيچ شكى نداشتند در اينكه رسول خدا كه از قريش است در مشعر وقوف خواهد نمود، ولى اين پندارشان غلط در آمد، و رسول خدا يكسره از منى به عرفات آمدند و در قبه و چادر خود كه از مو بود و در نمرة سرزمين عرفات نصب شده بود وارد شدند [195] و طبق آيه قرآن:

ثم افيضوا من حيث افاض الناس و استغفروا الله ان الله غفور رحيم [196] آيه 199، از سوره 2: بقره).

«و سپس افاضه كنيد، و كوچ كنيد از همانجائى كه مردم كوچ مى‏كنند، و از خدا طلب غفران و آمرزش كنيد! كه خداوند آمرزنده و مهربان است‏» ، وقوف را در عرفات قرار داده و از آنجا به مشعر الحرام و سپس به منى براى انجام مناسك منى حركت كردند.

بازگشت به فهرست

خطبه حضرت رسول درعرفات
بارى، رسول خدا در عرفات در چادر خود بودند تا موقع زوال شمس فرا رسيد، ناقه قصواء [197] خود را طلبيده، و بر آن سوار شدند و تا وسط وادى عرفات آمدند، و مردم را مخاطب قرار داده و اين خطبه را ايراد كردند:

ان دماءكم و اموالكم حرام عليكم، كحرمة يومكم هذا، فى شهركم هذا، فى بلدكم هذا، الا كل شى‏ء من امر الجاهلية موضوع تحت قدمى، و دماء الجاهلية موضوعة، و ان اول دم اضع من دمائنا دم ابن ربيعة بن الحارث - و كان‏مسترضعا فى بنى سعد فقتله هذيل -.

و ربا الجاهلية موضوع، و اول ربا اضع ربانا ربا العباس بن عبد المطلب فانه موضوع كله. [198]

و اتقوا الله فى النساء فانكم اخذ تموهن بامانة الله و استحللتم فروجهن بكلمة الله، و لكم عليهن ان لا يوطئن فرشكم احدا تكرهونه، فان فعلن ذلك فاضربوهن ضربا غير مبرح! و لهن عليكم رزقهن و كسوتهن بالمعروف.

و قد تركت فيكم ما لن تضلوا بعدى ان اعتصمتم به: كتاب الله [199] !

و انتم تسالون عنى فما انتم قائلون؟ !

قالوا: نشهد انك قد بلغت و اديت و نصحت!

فقال باصبعه السبابة، يرفعها الى السماء و ينكتها على الناس: اللهم اشهد! اللهم اشهد! اللهم اشهد! ثلاث مرات. [200]

«همانطوريكه امروز شما كه روز عرفه است روز محترمى است، و اين ماه ذى الحجه شما ماه محترمى است، و اين شهر و بلده شما كه مكه است‏شهر محترمى است، و حرام است در اين روز و اين ماه و اين شهر محرمات الهيه، همينطور خون‏هاى شما، و مال‏هاى شما بر شما محترم است، و ريختن خونهايتان و بردن مالهايتان بر يكديگر حرام است! آگاه باشيد! تمام امور و سنت‏هاى جاهليت را من در زير گام خود نهادم، و خون‏هائى كه در جاهليت ريخته شده، همگى زير قدم نهاده شده، و قصاص ندارد.و اولين خونى را كه من قصاصش را ساقط كردم از خون‏هاى ما كه در جاهليت ريخته شد، خون پسر ربيعة بن حارث بن عبد المطلب است، - و او رفته بود تا از طائفه بنى سعد دايه‏اى طلب كند، او را طائفه هذيل به قتل رسانيده‏اند - (و چون مسلمان نبوده است قصاص ندارد گرچه پسر عموى پيغمبر بوده است) و رباهائى كه در جاهليت تعهد به آن شده است، همگى را از اعتبار انداختم، و اولين ربا و منفعت پولى را كه از اعتبار انداختم و زير قدم خود قرار دادم، رباهائى است كه عموى من عباس بن عبد المطلب از مردم مى‏خواهد، تمام اين منفعت پول‏ها و رباها را ساقط كردم.

اى مردم تقواى خدا را پيشه سازيد درباره نگاهدارى و حمايت از زنان! زيرا كه شما به امانت‏خدا آنها را به حباله نكاح خود در آورديد! و به نام خدا و كلمه خدا آميزش و مواقعه با آنان را بر خود حلال كرديد!

و حق شما بر ايشان آن است كه هيچكس را كه شما ناپسند داريد، در منزل و خوابگاه شما وارد نسازند، و اگر چنين كردند، بزنيد آنها را زدنى كه آنان را به تعب و مشقت و اذيت‏شديد نيفكند. [201]

و حق ايشان بر شما آن است كه طعام و لباس آنها را به طور پسنديده و شايسته بدهيد!

و من در ميان شما باقى گذاردم چيزى را كه اگر به آن تمسك كنيد گمراه نخواهيد شد، و آن كتاب خداست.

و شما درباره من مورد سئوال و پرسش قرار خواهيد گرفت! پس شما چه خواهيد گفت؟ !

مخاطبان به خطبه گفتند: ما شهادت مى‏دهيم كه تو تبليغ رسالات خدا را كردى، و ابلاغ نمودى، و تكاليف خود را ادا كردى و به تعهد خود عمل نمودى، وامت را به نصيحت و ارشاد هدايت فرمودى!

در اين حال رسول خدا، انگشت‏سبابه خود را به آسمان بلند كرده، و به طرف مردم سه بار پائين آورده، و با اشاره به آنها گفت: خداوندا گواه باش! خداوندا گواه باش! خداوندا گواه باش‏» !

عمرو بن خارجة گويد: عتاب بن اسيد براى حاجتى در روز عرفه مرا به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرستاد، آن حضرت در عرفات وقوف داشت، من حاجتش را معروض داشتم، و سپس در زير ناقه آن حضرت ايستادم و بطورى نزديك بودم كه آب دهان ناقه بر سر من مى‏ريخت، و شنيدم كه مى‏گفت:

ايها الناس! ان الله ادى الى كل ذى حق حقه، و انه لا يجوز وصية لوارث، و الولد للفراش، و للعاهر الحجر، و من ادعى الى غير ابيه، او تولى غير مواليه فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين، لا يقبل الله له صرفا و لا عدلا. [202]

«اى مردم! خداوند حق هر ذى حقى را به او رسانيده است: جايز نيست كسى براى وارث خود وصيت كند (بطورى كه حق ورثه ديگر ضايع شود) [203] بچه‏اى را كه زنى مى‏زايد، تابع نكاح صحيح است، و به صاحب فراش و پدر ملحق مى‏شود، و شخص زناكار در اين فراش نصيبى از بچه ندارد، بلكه نصيب او به جرم عمل قبيح زنا سنگباران شدن است.

هر كس، فرزندى خود را به غير پدر خود نسبت دهد، و هر بنده‏اى كه خود را بنده غير مولاى خود بداند، لعنت‏خداوند و فرشتگان و تمام افراد بشر بر او خواهد بود.و خداوند از او هيچگونه توبه و عوضى را نمى‏پذيرد، (و يا هيچ واجب و مستحبى را از او قبول نمى‏كند)».رسول خدا خطبه را انشاء مى‏كردند و ربيعة بن امية بن خلف كه مرد جهورى الصوت و بلند صدائى بود، كلمات رسول الله را براى مردم با صداى بلند حكايت مى‏كرد، و رسول خدا به او مى‏گفتند: بگو: اى مردم! رسول خدا چنين مى‏گويد... [204]

پس از خطبه رسول الله بلال اذان گفت، و سپس اقامه گفت، و رسول خدا نماز ظهر را بجاى آوردند، و بدون فاصله بلال اقامه گفت، و رسول خدا نماز عصر را بجاى آوردند
تحقيق درنمازظهري كه درعرفات خوانده شد

و در اين كلام معلوم است كه رسول خدا پس از فرا رسيدن ظهر، خطبه قرائت كردند و سپس نماز ظهر و عصر را با هم جمع كردند، و آيا اين نماز ظهر، نماز جمعه بوده است كه دو ركعت‏بجاى آورده و خطبه را قبل از آن خوانده‏اند، يا نماز ظهر بدون كيفيت جمعه بوده، غاية الامر خطبه‏اى قبل از آن خوانده شده است؟ از اينكه آن روز، روز جمعه بوده است و رسول خدا بين نماز ظهر و عصر را جمع كرده‏اند، و قبل از نماز خطبه خوانده‏اند، ممكن است‏بگوئيم: نماز جمعه بوده است‏خصوصا از روايتى كه از حضرت امام صادق عليه السلام از پدرش، از جابر در حجة الوداع آمده است كه جابر گفت: پيامبر به سوى موقف عرفات رفتند، و خطبه اول را خواندند، و پس از آن بلال اذان گفت، و پس از آن پيامبر شروع در خطبه دوم كردند، و بلال از اذان و رسول خدا از خطبه فارغ شدند، و سپس بلال اقامه گفت، و رسول خدا نماز ظهر را بجاى آوردند، و بلال اقامه گفت و رسول خدا نماز عصر را بجا آوردند، [205] و از خواندن دو خطبه آنهم بعد از زوال شمس، و جمع بين دو نماز ظهر و عصر، استفاده نماز جمعه را كرده‏اند، و از آنكه رسول خدا مسافر بوده‏اند، و بر مسافر نماز جمعه واجب نيست، و خطبه بعد از زوال هم به جهت آمادگى براى عبادت بوده است، كما آنكه جمع بين ظهر و عصر هم براى همين جهت‏بوده است، و دو خطبه از رسول خدا ثابت نشده است، بالاخص آنكه نماز ظهر را هم اخفاتا خوانده‏اند، نه‏جهرا، همچنانكه از بحث مالك با ابو يوسف در محضر هارون الرشيد استفاده مى‏شود، مى‏توان به دست آورد كه نماز ظهر را به كيفيت جمعه نخوانده‏اند. [206]

و پس از اتمام نماز، حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بر راحله خود سوار شده، و به موقف آمدند، و رو به قبله به دعا كردن همينطور ايستاده بودند تا آفتاب غروب كرد.و در حديث است كه آن حضرت گفته‏اند: با فضيلت‏ترين دعا در روز عرفه، و آنچه را كه من و پيامبران پيش از من در روز عرفه مى‏گفته‏اند، اينست: لا اله الا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، و هو على كل شى‏ء قدير.

«هيچ معبود و مؤثرى نيست غير از الله كه تنها و واحد است، و شريكى براى او نيست، پادشاهى و ستايش اختصاص به او دارد، و او بر هر چيز قادر و تواناست‏».

آنگاه رسول خدا بسيار دعا نمودند و به قدرى دعا كردند كه آفتاب غروب كرد.

و جماعتى از نجد آمدند و از كيفيت‏حج پرسيدند، حضرت امر كردند كه منادى ندا كند: الحج عرفه، من جاء ليلة جمع - اى المزدلفة - قبل طلوع الفجر فقد ادرك الحج.

«حج عبارت است از وقوف به عرفات، و كسى كه در شب عيد قربان به مشعر برسد، و قبل از طلوع صبح صادق، وقوف مزدلفه را ادراك كند، حج را ادراك كرده است‏» [207].

و رسول خدا بر روى ناقه عضباء خود سوار بودند، و چون آفتاب غروب كرد اسامة بن زيد را در پشت‏خود بر روى ناقه سوار كرده، و به جانب مزدلفة روان شدند، و در راه مردم را امر مى‏كردند كه با سكينه و آرامى حركت كنند.چون در راه به شعب ابتر رسيدند پياده شده، و ادرار كرده و وضوى مختصرى گرفتند. [208]

و بلادرنگ آمدند تا به مزدلفه رسيدند، و در آنجا نماز مغرب و عشآء رابا هم جمع كرده، و با يك اذان و دو اقامه بدون فاصله انجام دادند [209] و خود بر پهلوى خود آرميده، و به زنان و كودكان كه ضعفاء محسوب مى‏شدند اجازه دادند كه بعد از نيمه شب به منى حركت كنند.ابن عباس مى‏گويد: رسول خدا ضعفاى اهل خود را به من سپردند، تا من آنها را بعد از نيمه شب به منى بياورم، ولى تاكيد كردند كه جمره عقبه را رمى نكنند مگر آنكه آفتاب طلوع كرده باشد.

چون سپيده صبح صادق دميد، در همان تاريكى شب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز صبح را به جماعت‏با مردم در مزدلفه بجاى آوردند و سپس به مشعر الحرام آمدند و در حالى كه بر روى ناقه خود سوار بودند، رو به قبله كرده، و وقوف نمودند، و خدا را به بزرگى و عظمت و وحدانيت‏خواندند، و دعا مى‏كردند تا اينكه هوا جدا روشن گشت.[210]

رسول خدا سواره به جانب منى رهسپار شدند، و فضل بن عباس را پشت‏سر و رديف خود نشاندند، و چون به وادى محسر رسيدند، ناقه خود را كمى به جنبش در آوردند، و از راهى كه به جمره عقبه منتهى مى‏شد روان شده، تا بدانجا رسيدند، و با هفت ريگى كه عبد الله بن عباس براى آن حضرت جمع كرده بود، از قسمت پائين جمره هفت ريگ به جمره زدند، و در هر بارى كه مى‏زدند يك بار الله اكبر مى‏گفتند.

در «البداية و النهاية‏» ج 5، ص 187 از مسلم از يحيى بن حصين از جده خود ام الحصين، و نيز با سند ديگر از جابر بن عبد الله آورده است كه: رايت رسول الله يرمى لجمرة على راحلته يوم النحر و يقول: لتاخذوا مناسككم فانى لا ادرى لعلى لا احج‏بعد حجتى هذه.

«رسول خدا را ديدم در روز عيد قربان كه بر روى شتر خود نشسته و جمره را رمى مى‏نمود و مى‏گفت: شما بايد مناسك خود را از من ياد بگيريد! زيرا كه من نمى‏دانم شايد بعد از اين حج، حج ديگرى انجام ندهم‏»!

بازگشت به فهرست

خطبه حضرت رسول در مني
و سپس حضرت فيما بين جمرات، در حالى كه در روى ناقه‏اى و يا بغله شهبائى [211] سوار بودند، خطبه‏اى مفصل انشاء كردند، و مردم بعضى ايستاده و بعضى نشسته خطبه آن حضرت را گوش مى‏دادند. [212]

و امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام خطبه آن حضرت را با صداى بلند براى مردم بازگو مى‏نمود. [213]

و ما اين خطبه را از «تاريخ يعقوبى‏» مى‏آوريم:

نضر الله وجه عبد سمع مقالتى فوعاها و حفظها ثم بلغها من لم يسمعها، فرب حامل فقه غير فقيه، و رب حامل فقه الى من هو افقه منه.

ثلاث لا يغل عليهن قلب امرى‏ء مسلم: اخلاص العمل لله، و النصيحة لائمة الحق، و اللزوم لجماعة المؤمنين، فان دعوتهم محيطة من ورائهم [214].

«خداوند نيكو و خرم گرداند چهره بنده‏اى را كه گفتار مرا بشنود، و آن را حفظ كند، و به خاطر بسپارد، و سپس آن را به كسى كه نشنيده است‏برساند.زيرا چه بسا راويان و حاملان فقه و دانشى، كه خود آنها فقيه و دانشمند نيستند، و چه بسا راويان و حاملان فقه و دانشى كه آن فقه و دانش را به سوى فقيه‏تر و دانشمندتر از خود مى‏برند.

سه چيز هستند كه هيچوقت دل مرد مسلمان از ارتكاب آنها حقد و غش و خيانت و سنگينى پيدا نمى‏كند: خالص گردانيدن عمل از براى خدا و نصيحت كردن به زمامداران و حاكمان حق، و ملازمت‏با جماعت مؤمنان، زيرا كه دعوت مؤمنان مختص آنها نيست و از پشت‏سر ايشان نيز مردم را احاطه كرده است.

و پس از آن فرمود: اى ربيعة (ربيعة بن امية بن خلف) بگو: اى مردم! رسول خدا مى‏گويد: لعلكم لا تلقوننى على مثل حالى هذه و عليكم هذا! هل تدرون اى بلد هذا؟ و هل تدرون اى شهر هذا؟ ! و هل تدرون اى يوم هذا؟ !

فقال الناس: نعم! هذا البلد الحرام و الشهر الحرام و اليوم الحرام!

قال: فان الله حرم عليكم دماءكم و اموالكم كحرمة بلدكم هذا، و كحرمة شهركم هذا و كحرمة يومكم هذا، الاهل بلغت؟!

قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!

«شايد شما ديگر بعد از اين مرا بر مثل اين حال كه شما نيز بر اين كيفيت‏باشيد، ملاقات نكنيد! آيا مى‏دانيد اين چه شهرى است؟ ! و آيا مى‏دانيد اين چه ماهى است؟ ! و آيا مى‏دانيد اين چه روزى است؟ !

مردم گفتند: آرى، اينست‏شهر حرام و محترم، و اينست ماه حرام و محترم، و اينست روز حرام و محترم!

آنگاه فرمود: خداوند چنان خون‏هاى شما را و اموال شما را حرام و محترم شمرده است، نظير احترامى كه اين بلده شما دارد، و مانند حرمتى كه اين ماه شمادارد، و مانند احترامى كه اين روز شما دارد! آيا من تبليغ كردم؟ !

همه گفتند: آرى.آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش‏» !

ثم قال: و اتقوا الله و لا تبخسوا الناس اشياءهم و لا تعثوا فى الارض مفسدين.فمن كانت عنده امانة فليؤدها!

ثم قال: الناس فى الاسلام سواء، الناس طف الصاع لادم و حوآء، لا فضل عربى على عجمى، و لا عجمى على عربى الا بتقوى الله! الا هل بلغت؟ !

قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد.

«و سپس فرمود: و تقواى خدا را پيشه سازيد! و از حقوق و امور مردم چيزى را كم مگذاريد! و در زمين بهم ريختگى و آشفتگى و فساد مكنيد! پس در نزد هر كس امانتى است، بايد آن را به صاحبش ادا كند.

و پس از آن فرمود: مردم در اسلام مساوى هستند، تمام افراد مردم هر يك همچون پيمانه پر بدون تفاوت، از آدم و حوا هستند، هيچيك از مردمان عرب را بر عجم فضيلتى نيست، و هيچيك از مردمان عجم را بر عرب فضيلتى نيست، مگر به پرهيزگارى و تقواى خدائى.آيا من ابلاغ كردم و مطلب را رساندم؟ !

گفتند: بلى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش‏» !

ثم قال: كل دم فى الجاهلية موضوع تحت قدمى، و اول دم اضعه، دم آدم بن ربيعة بن الحارث بن عبد المطلب - و كان آدم بن ربيعة مسترضعا فى هذيل فقتله بنو سعد بن بكر، و قيل فى بنى ليث فقتله هذيل -.الا هل بلغت؟ !

قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!

«و سپس فرمود: تمام خون‏هائى كه در جاهليت ريخته شده است در زير قدم من گذارده شد و قصاص ندارد.و اولين خونى را كه از اعتبار و ارزش ساقط مى‏كنم خون آدم بن ربيعه پسر حارث بن عبد المطلب (نواده عموى خود من است) - و آدم بن ربيعه از طائفه هذيل طلب دايه مى‏كرده است كه او را بنى‏سعد بن بكر كشته‏اند، و گفته شده است كه از بنى ليث دايه مى‏طلبيده است، و او را قبيله هذيل كشته‏اند -.

آيا من تبليغ كردم و حق را گفتم؟ ! گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش‏» !

ثم قال: و كل ربا كان فى الجاهلية موضوع تحت قدمى، و اول ربا اضعه ربا العباس بن عبد المطلب.الا هل بلغت؟ !

قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!

«و پس از آن فرمود: و تمام منفعت پول‏ها و رباهائى كه در جاهليت صورت گرفته است، در زير قدم من نهاده شده است، و اولين ربائى را كه از اعتبار ساقط مى‏نمايم، رباى عباس بن عبد المطلب (عموى من) است.

آيا من ابلاغ كردم و حكم خدا را رساندم؟ !

گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش‏» !

ثم قال: يا ايها الناس انما النسى‏ء زيادة فى الكفر يضل به الذين كفروا يحلونه عاما و يحرمونه عاما ليواطئوا عدة ما حرم الله.الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، و ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله منها اربعة حرم: رجب الذى بين جمادى و شعبان، يدعونه مضر، و ثلاثة متوالية: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم.الاهل بلغت؟ !

قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!

«اى مردم نسى (كه عبارت است از تاخير انداختن احكام و تكاليف مقرره در هر ماه به ماه ديگر و به زمان‏هاى بعد) زيادتى در كفر است، كه بواسطه آن مردمى كه كافر شده‏اند، مورد ضلالت و گمراهى واقع مى‏شوند، آن ماهى را كه نسى‏ء كرده باشند، در يك سال از ماه‏هاى حلال مى‏شمارند، و در يك سال از ماه‏هاى حرام، تا با آن مقدار از ماههاى محرم خدا از جهت تعداد تطبيق كند.آگاه باشيد كه اينك زمان به گردش خود به نقطه اصلى خود رسيد، بر همان هيئت و ميزانى كه در روزى كه خداوند آسمان‏ها و زمين را آفريد آنطور بود.

و حقا تعداد ماهها در نزد خداوند دوازده ماه است، كه در كتاب خدا اينطور است، از آن ماههاى دوازده‏گانه، چهارتايش از ماههاى محترم است كه به ماههاى حرام معروف است: رجب كه بين جمادى و شعبان است، و آن را مضر گويند.و سه ماه ديگر متوالى و پياپى است، كه عبارتند از: ذو القعدة و ذو الحجة و محرم.آگاه‏باشيد: آيا من اين مطلب را تبليغ كردم؟ !

گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش‏» !

ثم قال: اوصيكم بالنساء خيرا، فانما هن عوان عندكم، لا يملكن لانفسهن شيئا، و انما اخذ تموهن بامانة الله، و استحللتم فروجهن بكتاب الله، و لكم عليهن حق، و لهن عليكم حق كسوتهن و رزقهن بالمعروف، و لكم عليهن الا يوطئن فراشكم احدا، و لا ياذن فى بيوتكم الا بعلمكم و اذنكم، فان فعلن شيئا من ذلك فاهجروهن فى المضاجع و اضربوهن ضربا غير مبرح! الاهل بلغت؟ !

قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!

«و سپس فرمود: من شما را درباره حمايت و پاسدارى از زنان سفارش مى‏كنم كه به نيكوئى و خوبى با آنان رفتار كنيد، چون ايشان در نزد شما متحمل كارهاى سخت و دشوار مى‏شوند، و براى خودشان چيزى ندارند، و شما به امانت‏خدا آنها را گرفته‏ايد، و به حكم خدا و كتاب خدا، مواقعه و دخول بر آنها را حلال شمرده‏ايد!

از براى شما بر عهده آنها حقى است، و از براى آنها بر عهده شما حقى است، حق آنها بر شما آنست كه لباس و پوشش و رزق و طعام ايشان را به طور نيكو و پسنديده بدهيد، و حق شما بر آنها آنست كه در منزلگاه و خوابگاه شما كسى را نياورند، و در خانه‏هاى شما دخل و تصرفى نكنند مگر با علم شما و اجازه شما!

و اگر از اين چيزهاى ممنوعه بجا آورند، شما از خوابيدن با آنها در خوابگاهشان دورى گزينيد، و آنها را بزنيد، زدنى كه آنها را به مشقت نيندازد، و از پاى در نياورد.آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم؟ !

گفتند: آرى.آن حضرت فرمود: بار پروردگارا شاهد باش‏» !

ثم قال: فاوصيكم بمن ملكت ايمانكم فاطعموهم مما تاكلون و البسوهم مما تلبسون، و ان اذنبوا فكلوا عقوباتهم الى شراركم! الا هل بلغت؟ !

قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد.

«پس از آن فرمود: پس از سفارش درباره زنان، من شما را وصيت و سفارش مى‏كنم درباره غلامان و كنيزان كه مالك آنها شده‏ايد! از هر چه شما مى‏خوريد، به آنها هم بخورانيد، و از هر چه شما مى‏پوشيد، به آنها هم بپوشانيد، و اگر مرتكب گناهى شدند، خود شما متصدى كيفرشان نگرديد، و عقوبت آنها را به عهده بدانتان بگذاريد! آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم؟ !

گفتند: بلى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش‏» !

ثم قال: ان المسلم اخو المسلم لا يغشه و لا يخونه و لا يغتابه، و لا يحل له دمه و لا شى‏ء من ماله الا بطيبة نفسه.الا هل بلغت؟ !

قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!

«سپس فرمود: هر مسلمانى برادر مسلمان ديگر است، به او غش و خدعه نمى‏كند، و به او خيانت نمى‏ورزد، و از او غيبت نمى‏نمايد، و خون وى را حلال نمى‏شمرد، و هيچگونه تصرفى در مال او را حلال نمى‏داند مگر با طيب نفس و رضايت‏خاطر او.آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم؟ !

گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش‏» !

ثم قال: ان الشيطان قد يئس ان يعبد بعد اليوم، و لكن يطاع فيما سوى ذلك من اعمالكم التى تحتقرون، فقد رضى به.الا هل بلغت؟ !

قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!

«و پس از آن فرمود: حقا كه شيطان پس از اين روز مايوس شده است كه مورد عبادت و پرستش واقع شود، و ليكن مطاع و فرمانده قرار مى‏گيرد در غير مورد پرستش از اعمالى كه شما بجاى مى‏آوريد، و آنها را كوچك مى‏شماريد، به آن گناهان و خطاها راضى است! آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم؟ !

گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش‏» !

ثم قال: اعدى الاعداء على الله قاتل غير قاتله، و ضارب غير ضاربه، و من كفر نعمة مواليه فقد كفر بما انزل الله على محمد، و من انتمى الى غير ابيه فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين.الا هل بلغت؟ !

قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!

«و سپس فرمود: دشمن‏ترين دشمنان بر خدا كسى است كه كشنده غير از قاتل خود باشد، و زننده غير از ضارب خود باشد (قصاص قبل از جنايت كند، و به مجرد توهم و سوء قصد كسى به قتل و يا به ضرب او، او را بكشد و يا بزند) و كسى كه كفران نعمت موالى و صاحبان ولايت‏خود را نمايد، حقا به آنچه خداوند بر محمد فرو فرستاده است كافر شده است، و كسى كه خود را به غير پدرش منتسب كند، لعنت‏خدا و ملائكه و تمامى مردمان براى اوست.آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم؟ ! گفتند: آرى! آن حضرت گفت: خداوندا شاهد باش‏» !

ثم قال: الا انى انما امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا: لا اله الا الله و انى رسول الله، و اذا قالوا، عصموا منى دماءهم و اموالهم الا بحق و حسابهم على الله.الا هل بلغت؟ !

قالوا: نعم.قال: اللهم اشهد!

«و پس از آن فرمود: آگاه باشيد كه من از جانب خدا مامور شدم كه با مردم جنگ كنم، تا اينكه بگويند: لا اله الا الله، و محمد رسول الله.و چون بدين شهادت گويا شدند، خون‏هاى خود را و اموال خود را از تعرض من حفظ كردند، مگر به حق، وليكن اين از نقطه‏نظر ظاهر است، ولى از جهت واقع و حقيقت امر، حساب ايشان با خداست.آيا من تبليغ كردم؟ !

گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش‏» !

ثم قال: لا ترجعوا بعدى كفارا مضلين يملك بعضكم رقاب بعض.انى قد خلفت فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا: كتاب الله و عترتى اهل بيتى.

الا هل بلغت؟ !

قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!

«و سپس فرمود: پس از رحلت من به كفر برنگرديد، كه گمراه كنندگان بندگان خدا بوده باشيد، و بعضى از شما بر بعضى ديگر مسلط گردد، و تمليك اراده و اختيار و نفوس و اموال مردم را بنمايد!

من در ميان شما دو چيز را به وديعت مى‏گذارم كه اگر به آنها تمسك كرديد هيچگاه گمراه نخواهيد شد: يكى كتاب خدا، و ديگرى عترت من كه اهل‏بيت من مى‏باشند.آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم‏» ؟ !

گفتند: آرى! آن حضرت فرمود: خداوندا شاهد باش‏» !

ثم قال: انكم مسئولون، فليبلغ الشاهد منكم الغائب. [215]

«و در آخر فرمود: حقا همه شما مسئول و مورد پرسش قرار خواهيد گرفت، و بنا بر اين واجب است كه هر كدام از شما كه در اينجا حضور داشتيد اين مطالب را به غائبين برسانيد».

ما اين خطبه شريف حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را كه در منى ايراد كرده‏اند از «تاريخ يعقوبى‏» آورديم، زيرا كه تمام خطبه در اين كتاب آمده است، و در ساير كتب همين خطبه ليكن به طور تفريق و قطعه قطعه ذكر شده، و هر قطعه از آن توسط بعضى از روات روايت‏شده است، همچنانكه در تعليقه، به نام بعضى از كتب كه فقرات آن را بطور جداگانه آورده‏اند اشاره كرديم.

اين خطبه بسيار بليغ و رسا، و حاوى مطالب مهمه، و قوانين عظيم سياسى و اجتماعى، و دستورات اخلاقى و فقهى است.و حقا مى‏توان مانند آيات قرآن حكيم، از نقطه نظر متانت و رصانت و استحكام بدان توسل جست.و چه نيكو بود براى آن شرحى مفصل نوشته مى‏شد، و مطالب و فقرات آن را با آيات قرآن و ساير روايات واصول مسلمه سنت نبويه، و منهاج آل طاهرين از سلاله آن حضرت، تطبيق، و معارف محتويه آن را مكشوف مى‏نمود، و ليكن اينك ما براى روشن شدن يك فقره از فقرات آن كه شايد نياز به شرح و توضيح بيشترى دارد، به قدر وسع اقدام مى‏كنيم، و از خداوند منان توفيق مى‏طلبيم، و عليه توكلت و اليه انيب.

و آن فقره اينست: يا ايها الناس انما النسى‏ء زيادة فى الكفر تا آخر جملاتى كه در اين باره آن حضرت بيان فرمود.بيان آن حضرت در اينجا شرح و توضيح مطلبى است كه در دو آيه از قرآن وارد شده است:

ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم ذلك الدين القيم فلا تظلموا فيهن انفسكم و قاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة و اعلموا ان الله مع المتقين انما النسى‏ء زيادة فى الكفر يضل به الذين كفروا يحلونه عاما و يحرمونه عاما ليواطئوا عدة ما حرم الله فيحلوا ما حرم الله زين لهم سوء اعمالهم و الله لا يهدى القوم الكافرين (آيه 36 و 37، از سوره 9: توبه).

«بدرستيكه تعداد ماهها در نزد خداوند، در آن وقتى كه آسمان‏ها و زمين را آفريد، دوازده ماه است، كه از اين ماهها، چهارتايش ماههاى محترم هستند، آنست آئين استوار و پابرجا، پس در اين ماههاى محترم بر خودتان ستم روا مداريد! و با همه مشركان جنگ و كارزار كنيد، همچنانكه ايشان با همه شما جنگ و كارزار نمودند! و بدانيد كه حقا خداوند با پرهيزكاران است!

اينست و جز اين نيست كه تاخير انداختن تكاليف و وظائف وارده در ماهها به ماههاى ديگر، موجب زيادى كفر است، كه بدينوسيله كسانى كه كافر شده‏اند گمراه مى‏شوند.اين كافران در يك سال، ماه حرام را حلال مى‏كنند، و در يك سال ماه حرام را حرام مى‏شمارند، تا بدين جهت فقط با تعداد ماههائى كه خداوند حرام فرموده است، موافقت كنند، و بالنتيجه آن ماهى را كه خدا محترم شمرده است، حلال مى‏كنند، و حرمت آن را ناديده مى‏گيرند، بدى و زشتى كردار آنان برايشان زينت داده شده است، و خداوند گروه كافران را هدايت نمى‏كند».

بازگشت به فهرست

تفسير آيه حرمت نسیء
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با استناد و استشهاد به اين آيه، تاخير و نسى‏ء ماهها راحرام شمردند و روشن نمودند كه بايد اعمال و رفتار هر ماهى را در همان ماه انجام داد.

نسى‏ء [216] مصدر است مثل نذير و نكير از ماده نسا الشى‏ء ينسؤه نسا و منساة و نسيئا: اذا اخره تاخيرا.يعنى آن چيز را به تاخير انداخت.

شيخ طبرسى گويد: طائفه عرب ماههاى چهارگانه: رجب و ذوالقعدة و ذوالحجة و محرم را بنا بر تمسك بر ملت و آئين حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام محترم مى‏شمردند، و جنگ و قتال را در آنها حرام مى‏دانستند، و چون مردان كارزار و مخاصمه بودند، صبر كردن سه ماه متوالى: ذوالقعده و ذوالحجة و محرم براى آنان سخت‏بود، كه به هيچوجه به جنگ و غارت دست نزنند. فلهذا حرمت ماه محرم را به ماه صفر تاخير مى‏انداختند، و بجاى محرم ماه صفر را ماه حرام مى‏شمردند، و ماه محرم را حلال مى‏كردند.و مدتى بر اين نهج كه مى‏خواستند درنگ مى‏كردند، سپس حرمت را دوباره به محرم بر مى‏گردانند، و اين عمل تاخير را نيز در ماه ذى الحجة انجام مى‏دادند و حكم بدان مى‏نمودند.

فراء گويد: آن كسى كه متعهد و مسئول نسى‏ء بود مردى بود از طائفه كنانة كه به او نعيم بن ثعلبة مى‏گفتند، و در حج رئيس موسم بود، و مى‏گفت: من آن كسى هستم كه هيچگاه مورد عيب گوئى مردم واقع نمى‏شوم، و در نيل به مقصود پيوسته مظفر و منصورم، و حكمى را كه مى‏كنم هيچوقت‏برگردانده نمى‏شود!

مردم در موسم در پاسخ او مى‏گفتند: آرى راست مى‏گوئى! اينك يك ماه را براى ما تاخير انداز! حرمت ماه محرم را بردار! و به ماه صفر انداز! و محرم را براى‏ما حلال كن! او نيز اين كار اين را مى‏كرد.

و در هنگامى كه اسلام آمد، آن شخص مسئول اين كار، جنادة بن عوف بن امية كنانى بود.و ابن عباس گويد: اولين كسى كه اين عمل نسى‏ء و تاخير اندازى را در بين عرب دائر كرد عمرو بن لحى بن قمعة بن خندف بود.و اما ابو مسلم بن اسلم مى‏گويد: مردى از بنى كنانه بود كه او را قلمس مى‏گفتند: او مى‏گفت: من محرم را در اين سال تاخير انداختم، پس در اين سال، دو ماه صفر داريم، و چون سال آينده مى‏شد مى‏گفت: ما حرمت ماه محرم سال قبل را اينك قضا مى‏كنيم، و اين هر دو ماه را محرم قرار مى‏دهيم.و شاعر كنانى در اين باره گفته است: و منا ناسى‏ء الشهر القلمس.

«و قلمس كه مقام تاخيراندازى ماه‏ها را دارد، از طائفه ماست‏».

و كميت‏ شاعر گويد:

و نحن النسیءون على معد شهور الحل نجعلها حراما

«ما كسانى هستيم كه بر قبيله معد، حكم به تاخير مى‏كنيم، و ماههاى حلال را حرام مى‏گردانيم‏».

و مجاهد گويد: مشركان در هر ماهى دو سال حج مى‏گزاردند، يعنى در ذوالحجة، دو سال پى در پى حج مى‏كردند، و سپس در ماه محرم دو سال حج مى‏كردند، و سپس در ماه صفر دو سال حج مى‏گزاردند، و همچنين به همين ترتيب در ماههاى ديگر، در هر يك از آنها دو سال حج مى‏گزاردند، تا اينكه آن حجى كه در سال قبل از حجة الوداع انجام داده شد، در ماه ذوالقعده بود.و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه در سال بعد كه حجة الوداع بود حج گزاردند، با ماه ذوالحجة موافق شد، و بر اين اساس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خطبه خود فرمود:

الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، السنة اثنا عشر شهرا منها اربعة حرم، ثلاثة متواليات: ذوالقعدة و ذو الحجة و المحرم و رجب مضر الذى بين جمادى و شعبان.

«آگاه باشيد كه اينك زمان در گردش خود به همان هيئت و كيفيتى برگشته است كه خداوند در وقت‏خلقت آسمانها و زمين آن را بدان كيفيت آفريد.

سال دوازده ماه است، و چهار تا از آنها ماه‏هاى حرام است، سه تا پشت‏سر هم، ذوالقعدة و ذو الحجة و محرم، و رجب مضر كه بين ماه جمادى و ماه شعبان است‏».

در اين عبارت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواسته است‏بفهماند كه ماههاى حرام اينك به مواضع حقيقى و اصلى خود بازگشته است، و انجام مراسم حج‏به ماه ذوالحجة باز گرديده است، و نسى‏ء و تاخير در اين حج‏باطل شده است. [217]

و در «تفسير ابو السعود» بعد از بيان ماههاى حرام و بيان خطبه رسول خدا در حجة الوداع كه ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق السموات و الارض ، و اينكه ماهها دوازده تا هستند، گفته است كه: معنى چنين مى‏شود كه: ماهها از جهت‏حرمت و حل بازگشت كردند به همان حالى كه اولا داشتند، و حج نيز بازگشت كرد به ماه ذوالحجه بعد از آنكه به واسطه نسى‏ء و تاخيرى كه در زمان جاهليت مى‏كردند، آن را از موضع و موقع اصلى خود تغيير داده بودند.و بنا بر اين حج رسول الله در حجة الوداع موافق با ماه ذوالحجه شد، و حج ابو بكر قبل از حج رسول الله در ماه ذوالقعده واقع شده بود. [218]

و نظير اينگونه تفسيرى كه در «مجمع البيان‏» و «تفسير ابو السعود» ديديم، در غالب تفاسير مشاهده مى‏شود، و محصل آنچه به دست مى‏آيد آنست كه: در بين اعراب جاهليت دوگونه تغيير در ماهها ديده مى‏شد: يكى تغيير ماههاى حرام از جاى خود، همچون محرم به ماه صفر، و ديگرى تغييرى كه در حج مى‏نمودند، و به واسطه آن حج از ذوالحجه برداشته مى‏شد، و به ماههاى ديگر مى‏رفت و در ماههاى ديگر دور مى‏زد، تا دو مرتبه به محل اصلى خود برگردد، و اين هر دو گونه تاخير را نسى‏ء مى‏گفتند.

شاهد بر تغيير اول يعنى تغيير حرمت ماههاى حرام به ماههاى بعد رواياتى است: در «تفسير الدر المنثور» ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از ابن عمر تخريج كرده‏اند كه او گفت: وقف رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالعقبة، فقال: ان النسى‏ء من الشيطان زيادة فى الكفر، يضل به الذين كفروا، يحلونه عاما و يحرمونه عاما، و يحرمون صفر عاما و يستحلون المحرم و هو النسى‏ء [219].

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در عقبه سرزمين منى ايستاد و گفت: حقا نسى‏ء از شيطان است، كه موجب زيادى كفر است، و بدين وسيله كافران گمراه مى‏شوند، از ماههاى حرام در يك سال آن را حلال مى‏شمرند، و در يك سال حرام مى‏شمرند، و ماه صفر را حرام مى‏كنند، و ماه محرم را حلال مى‏كنند، و اينست معناى نسى‏ء».

و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كرده‏اند كه او گفت: كان جنادة بن عوف الكنانى يوفى الموسم كل عام، و كان يكنى ابا ثمادة، فينادى: الا ان ابا ثمادة لا يخاف و لا يعاب، الا ان صفر الاول حلال. [220]

و كان طوائف من العرب اذا ارادوا ان يغيروا على بعض عدوهم اتوه فقالوا: احل لنا هذا الشهر - يعنون صفر - ، و كانت العرب لا تقاتل فى الاشهر الحرم، فيحله لهم عاما و يحرمه عليهم فى العام الآخر.و يحرم المحرم فى قابل ليواطئوا عدة ما حرم الله، يقول: ليجعلوا الحرم اربعة غير انهم جعلوا صفر عاما حلالا و عاما حراما [221].

«جنادة بن عوف كه از قبيله بنو كنانه بود، و او را ابو ثماده مى‏گفتند، در هرسال در موسم حج‏حاضر مى‏شد، و ندا مى‏كرد: آگاه باشيد كه: ابو ثماده از هيچ چيز نمى‏هراسد، و هيچكس بر او عيبى نمى‏تواند بگيرد! آگاه باشيد كه ماه صفر اول حلال است!

و عادت طوائف عرب بر اين بود كه چون مى‏خواستند بر بعضى از دشمنانشان بتازند، نزد او مى‏آمدند و مى‏گفتند: اين ماه صفر را (محرم را) بر ما حلال كن! و عادت عرب اينطور بود كه در ماههاى حرام جنگ نمى‏كردند.ابو ثماده براى آنها ماه صفر اول را در يك سال حلال مى‏كرد، و در سال ديگر همان ماه را حرام مى‏كرد، و از اين جهت در سال ديگر حرام مى‏كرد كه در تعداد و مطابقه با مقدار ماههائى كه خداوند حرام كرده است، موازنه حاصل شود.خداوند مى‏فرمايد: اين كار را مى‏كردند تا ماههاى حرام از جهت مقدار و تعداد بهم نخورد، مگر اينكه ماه صفر اول را در يك سال حلال و در سال ديگر حرام مى‏كردند».

و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: ابن منذر از قتادة درباره آيه «انما النسى‏ء زيادة فى الكفر» تخريج كرده است كه او گفت: عمد اناس من اهل الضلالة فزادوا صفر فى الاشهر الحرم، و كان يقوم قائمهم فى الموسم، فيقول: ان الهتكم قد حرمت صفر، فيحرمونه ذلك العام، و كان يقال لهما الصفران.

و كان اول من نسا النسى‏ء بنو مالك من كنانة، و كانوا ثلاثة: ابو ثمامة صفوان بن امية، احد بنى فقيم بن الحارث، ثم احد بنى كنانة. [222]

«جماعتى از اهل ضلالت اراده كردند كه در ماههاى حرام، ماه صفر را اضافه كنند، و در اينصورت رئيس ايشان در موسم حج مى‏ايستاد و مى‏گفت: خدايان شما براى شما ماه صفر را حرام كرده‏اند، و ايشان در آن سال ماه صفر را بر خود حرام مى‏كردند، و به ماه محرم و صفر هر دو، ماه صفر گفته مى‏شد.

و اولين كسى كه نسى‏ء را رواج داد، بنو مالك از بنى كنانه بودند، و سه تن بودند: ابو ثمامه صفوان بن اميه، و يك تن از بنى فقيم بن حارث، و يك تن از بنو كنانه.» و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: ابن ابى حاتم از سدى در اين آيه شريفه، تخريج كرده است كه: كان رجل من بنى كنانة يقال له: جنادة بن عوف يكنى ابا امامة ينسى‏ء الشهور، و كانت العرب يشتد عليهم ان يمكثوا ثلاثة اشهر لا يغير بعضهم على بعض، فاذا ارادوا ان يغير على احدهم قام يوما بمنى فخطب فقال: انى قد احللت المحرم و حرمت صفر مكانه. فيقاتل الناس فى المحرم، فاذا كان صفر عمدوا و وضعوا الاسنة ثم يقوم فى قابل فيقول: انى قد احللت صفر و حرمت المحرم فيواطئوا اربعة اشهر فيحلوا المحرم. [223]

«مردى از قبيله كنانه بود كه به او ابو امامة، جنادة بن عوف مى‏گفتند، و كار او تاخير انداختن ماهها بود.و چون بر عرب بسيار گران بود كه سه ماه پياپى درنگ كنند، و بر يكديگر نتازند و غارت نكنند، لذا چون جناده مى‏خواست‏براى آنها حكم حرمت را تغيير دهد، روزى در منى مى‏ايستاد و خطبه مى‏خواند و مى‏گفت: من ماه محرم را حلال كردم، و به جاى آن ماه صفر را حرام كردم، فبناء عليهذا مردم در ماه محرم جنگ مى‏كردند، و چون ماه صفر فرا مى‏رسيد، نيزه‏ها و سنان‏ها را كنار مى‏گذاشتند، و دست از كارزار باز مى‏داشتند.

و در سال بعد نيز در منى خطبه مى‏خواند، و مى‏گفت: من ماه صفر را حلال، و ماه محرم را حرام كردم، فعليهذا در چهار ماه حرام از جهت مقدار موافقت داشتند، الا اينكه محرم را حلال مى‏دانستند.» و نيز دو روايت ديگر بر اين نهج، در «الدر المنثور» با تخريج ابن مردويه از ابن عباس وارد شده است، كه آيه شريفه را بدين كيفيت تفسير مى‏نمايد.[224]

و شاهد بر تغيير دوم، يعنى تغيير زمان حج از زمان اصلى خودش، و گردش كردن حج در تمام ماههاى سال، تا دو مرتبه به ماه ذى الحجه برگردد، و دور خود را كامل كند، نيز رواياتى است: در «الدر المنثور» آورده است كه: طبرانى و ابو الشيخ و ابن مردويه از عمرو بن شعيب از پدرش از جدش تخريج كرده‏اند كه مى‏گفت: كانت العرب يحلون عاما شهرا، و عاما شهرين، و لا يصيبون الحج الا فى كل ستة و عشرين سنة مرة، و هو النسى‏ء الذى ذكر الله تعالى فى كتابه.

فلما كان عام الحج الاكبر ثم حج رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم من العام المقبل فاستقبل الناس الاهلة، فقال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و آله و سلم: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض.[225]

«عادت عرب چنين بود كه: در يك سال يك ماه از ماههاى حرام را حلال مى‏شمردند، و در سال ديگر دو ماه را حلال مى‏شمردند.و چون اين عمل در ماهها دور مى‏زد، به حج واقعى و حقيقى خود كه بر زمان اصلى خود منطبق باشد، فقط در بيست و شش سال يك بار مى‏رسيدند.و اين عمل همان نسى‏ء است كه خداوند در كتابش فرموده است.

تا رسيد به زمان حج اكبر، همان حجى كه رسول خدا بجاى آوردند، در آن سالى بود كه چون مردم ماهها را شمردند، و بر ماه حج موافق بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خطبه خود فرمود: اينك زمان دور زده است، و به جائى رسيده است كه بر همان كيفيت و هيئتى است كه خدا آسمان‏ها و زمين را در آن روز آفريد.» و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: احمد حنبل و بخارى و مسلم و ابو داود و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه و بيهقى در كتاب «شعب الايمان‏» از ابو بكرة تخريج كرده‏اند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حج، خطبه‏اى ايراد كردند و فرمودند: الا ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، السنة اثنا عشر شهرا، منها اربعة حرم، ثلاثة متواليات: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم، و رجب مضر الذى بين جمادى و شعبان. [226]

«بدانيد كه: زمان دور زده است، همانند روزى كه خداوند آسمانها و زمين‏را آفريد! سال دوازده ماه است، كه چهار تاى از آنها ماه‏هاى محترم است، سه تا از اين چهار تا، پى در پى است، كه ذى قعده و ذى حجه و محرم است، و يكى تنها است كه رجب مضر است، و آن بين جمادى و شعبان است.» و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه همين مضمون را بزاز و ابن جرير و ابن مردويه از ابو هريره تخريج كرده‏اند [227] ، و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عمر تخريج كرده‏اند [228].و ابن منذر و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كرده‏اند [229].

و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: عبد الرزاق و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از مجاهد تخريج كرده‏اند كه در تفسير آيه:

انما النسى‏ء زيادة فى الكفر گفته است كه: فرض الله الحج فى ذى الحجة و كان المشركون يسمون الاشهر: ذو الحجة و المحرم و صفر و ربيع و ربيع و جمادى و جمادى و رجب و شعبان و رمضان و شوال و ذو القعدة و ذو الحجة ثم يحجون فيه.

ثم يسكتون عن المحرم فلا يذكرونه، ثم يعودون فيسمون صفر صفر، ثم يسمون رجب جمادى الآخرة، ثم يسمون شعبان رمضان، و رمضان شوال، و يسمون ذا القعدة شوال، ثم يسمون ذا الحجة ذا القعدة، ثم يسمون المحرم ذا الحجة، ثم يحجون فيه و اسمه عندهم ذو الحجة.

ثم عادوا الى مثل هذه القصة فكانوا يحجون فى كل شهر عاما حتى وافق حجة ابى بكر الآخرة من العام فى ذى القعدة، ثم حج النبى صلى الله عليه [و آله] و سلم حجته التى حج فيها فوافق ذو الحجة، فذلك حين يقول صلى الله عليه [و آله] و سلم فى خطبته: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض. [230]

و محصل آنچه از اين روايت، با وجود اضطراب و تشويشى كه در عبارات صدر آن است، استفاده مى‏شود، آنست كه: اعراب قبل از اسلام، حج‏خانه خدا را در ماه ذو الحجه بجاى مى‏آوردند، با اين تفاوت كه مى‏خواستند در هر سالى حج رادر يكى از ماههاى سال بجا بياورند، و بنا بر اين حج را در ماههاى سال، يكى پس از ديگرى به گردش در مى‏آوردند.و چون نوبه به هر ماهى كه بناى آن سال، آن بود كه حج در آن انجام شود، مى‏رسيد، نام آن ماه را ذى حجه مى‏گذاردند، و اسم اصلى آن ماه را بر زبان نمى‏آوردند.

و لازمه اين مرام آن مى‏شد كه: هر سالى كه در آن حج مى‏گذاردند، سيزده ماه مى‏شد، و نام بعضى از ماهها دوبار و يا يك بار تكرار مى‏شد، همچنانكه در اين روايت ذكر شد.و طبرى ذكر كرده است كه عرب، ماههاى سال را سيزده ماه قرار مى‏داد، و در روايتى است كه سال را دوازده ماه و بيست و پنج روز مى‏گرفت.

و لازمه اين مرام آنست كه تمام اسامى ماهها تغيير كند، و نام هيچ ماهى بر آن ماه منطبق نگردد، مگر در هر دوازده سال يكبار، اگر اين تاخير بر اصل و نظام محفوظ بوده، و بر گونه دوران تغيير يابد. [231]

فخر رازى در تفسير خود در شرح كيفيت نسى‏ء بطور مشروح بحث كرده است و در ذيل آيه ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله گويد: بدان كه اين شرح نوع سوم از قبائح اعمال يهود و نصارى و مشركين است، كه در تغيير احكام خدا سعى مى‏كنند، زيرا كه چون در تغيير احكام خدا در زمانهاى خود سعى كردند، و آنها را به سبب نسى‏ء تغيير دادند، پس در حقيقت‏سعى در تغيير سنت‏به حسب آراء و اهواء خود كرده، و اين موجب زيادى كفر و حسرت ايشان خواهد شد.

و سپس در بيان مسئله اول از مسائلى كه مطرح نموده است گفته است كه: بدان كه سال در نزد عرب عبارت است از دوازده ماه از ماههاى قمرى، و دليل آن يكى همين آيه است، و ديگرى گفتار خداى تعالى:

هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب [232].

«خداوند است كه خورشيد را نور دهنده، و ماه را نورانى قرار داد، و ماه را در سير گردش خود در منازل و مكان‏هاى مختلفى معين و مقدر فرمود، براى اينكه شما تعداد سال‏ها و حساب را بدانيد!» خداوند در اين آيه گردش ماه را در منازل مختلف، علت دانستن سال‏ها و حساب قرار داده است، و اين وقتى صحيح است كه سال بستگى به سير و گردش ماه داشته باشد.و نيز گفتار ديگر خداى تعالى دلالت‏بر آن دارد:

يسئلونك عن الاهلة قل هى مواقيت للناس و الحج. [233]

«(اى پيامبر) چون از تو درباره كيفيت هلال ماه پرسش كنند، بگو: اين اشكال مختلف ماه براى تنظيم اوقات مردم و براى حج است.» و اما در نزد ساير طوائف مردم غير از عرب، سال عبارت است از زمانى كه خورشيد يك دور كامل بگردد.و چون سال قمرى به مقدار مشخصى از سال شمسى كمتر است، بدين جهت ماه‏هاى قمرى از فصلى به فصل ديگر منتقل مى‏شوند.و بنا بر اين حج در بعضى از اوقات، در فصل زمستان واقع مى‏شود، و در برخى ديگر در تابستان، و اين امر موجب مشقت‏براى حج گزاران مى‏شد.و از طرف ديگر چون براى حج مى‏رفتند، تجارت هم مى‏كردند، و چه بسا موسم حج، موافق با موقع و فصل تجارت نمى‏شد، و در امر تجارت خلل پديد مى‏آمد، براى رفع اين دو محذور، اعراب جاهلى، بنا بر آنچه در علم زيجات معلوم است، اقدام به عمل كبيسه كردند [234] ، و حج ‏خود را بر اساس ماههاى شمسى و سال شمسى قرار دادند، فعليهذا حجشان در زمان مشخصى از فصول صورت مى‏گرفت، كه هم طبق مصلحت آنان از جهت‏سرما و گرما بود، و هم طبق مصلحت آنان از جهت منافعى كه از تجارت مى‏بردند.

و اين نسى‏ء و تاخيرى كه در ماههاى قمرى مى‏كردند، گرچه موجب حصول منافع دنيويه ايشان بود، ليكن موجب تغيير حكم خداوند متعال مى‏شد، زيرا كه چون وقتى را كه خداوند براى حج معلوم كرده است، معينا و مشخصا در ماههاى محدود و مقدرى است، اگر بواسطه اين نسى‏ء و عقب اندازى در ساير ماههاى قمرى واقع شود، مسلما حكم خدا و تكليف خدا را تغيير داده‏اند.و بدين جهت در اين‏آيه، آن را گناه و كفر شمرده است و به مذمت عظيمى از آن تنقيد كرده است.

و چون سال شمسى از سال قمرى بيشتر است، اين مقادير زيادى را به روى هم انباشتند، و چون مقدارش يك ماه شد، آن ماه را به آخر سال اضافه كردند، و آن سال را سيزده ماه گرفتند.و از اينجاست كه خداوند متعال اين عمل آنها را زشت و ناپسند داشته و منكر شمرده است، و فرموده است كه: حكم ازلى و قطعى خدا اين بوده است كه سال، دوازده ماه باشد، نه كمتر و نه زيادتر، و اين حكمى را كه براى بعضى از سال‏ها نموده، و آن را سيزده ماه قرار داده‏اند، حكمى است كه بر خلاف حكم خدا صورت گرفته است، و سبب براى تغيير تكاليف خدا از مواضع خود شده است، و بر خلاف دين است.

آئين عرب از زمان پيشين بنا بر سال‏هاى قمرى بوده است، نه شمسى.و اين روش را بطور وراثت از حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما الصلاة و السلام ارث برده‏اند، و اما آئين يهود و نصارى چنين نبوده است، و اين روش نسى‏ء و كبيسه گيرى را بعضى از اعراب، از يهوديان و مسيحيان آموختند، و در شهرهاى عرب‏ نشين رواج دادند. [235]

بازگشت به فهرست

گفتار فخر رازي در تفسير آية نسیء
و نيز فخر رازى پس از بيان مطالبى مشروح گفته است كه: نسى به معناى تاخير است، و ابو زيد گفته است: نسات الابل عن الحوض انساها نسا اذا اخرتها، و انساته انساء اذا اخرته عنه و الاسم النسیءية و النس‏ء.و اما قطرب كه گفته است: النسى‏ء اصله من الزيادة، يقال نسا فى الاجل و انسا، اذا زاد فيه، واحدى در پاسخش گفته است كه: صحيح همان معناى اول است، و اصل معناى نسى‏ء تاخير است، و در اينجا هم تاخير در مدت مراد است، نه زيادى در آن. [236]

و سپس فخر رازى گفته است: اعراب جاهلى اگر حج‏خود را بر حساب سال قمرى قرار مى‏دادند، چون گاهى در تابستان، و گاهى در زمستان واقع مى‏شد، و مسافرت در اين فصول مشكل بود، و نيز در تجارتهاى خود و معاملات خود سودى‏نمى‏بردند، چون ساير افراد مردم از ساير نقاط به مكه نمى‏آمدند مگر در اوقات مناسب و طبق احوال خود، فلهذا چون دانستند كه رعايت‏سال قمرى در انجام تكاليف و حج، به مصالح دنيوى آنها اخلال وارد مى‏كند، سال قمرى را كنار زده، و سال شمسى را معتبر شمردند.و چون سال شمسى از سال قمرى به مقدار معين و مشخصى زيادتر است، نيازمند به كبيسه‏گيرى شدند، و به سبب اين عمل كبيسه براى آنان دو چيز پيدا شد:

اول آنكه به جهت اجتماع اين زيادتى‏ها ناچار شدند كه بعضى از سال‏ها را سيزده ماه قرار دهند.

دوم آنكه حج از بعضى از ماه‏هاى قمرى حركت كرد، و منتقل به ماه‏هاى ديگر شد، حج در بعضى از سال‏ها در ذو الحجه واقع مى‏شد، و پس از آن در محرم، و پس از آن در صفر، و همينطور به همين منوال دور مى‏زد، تا بعد از مدت معينى بار ديگر به ماه ذو الحجة قرار مى‏گرفت.

پس بنا بر اين به سبب اين كبيسه‏ گيرى دو چيز حاصل مى‏شد: زيادى در مقدار ماهها، و تاخير حرمت ماههاى حرام به ماههاى ديگر.و ما چه لفظ نسى‏ء وارد در آيه قرآن را به معناى تاخير بگيريم، همانطور كه اكثر اهل لغت‏بر آنند، و چه به معناى زيادتى بگيريم، همانطور كه بعضى از اهل لغت‏بر آنند، در هر حال لفظ نسى‏ء منطبق بر اين دو امر خواهد شد.

و حاصل و محصل كلام آنست كه بناء عبادات كه بر سال قمرى است مخل به مصالح دنيوى بوده است، و بناء آنها بر سال شمسى موافق مصالح دنيوى بوده است.خداوند ايشان را از زمان حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام امر فرموده است كه بناى كار خود را بر سال قمرى قرار دهند، وليكن ايشان به جهت مصالح دنيوى خود امر خدا را مراعات نكردند، و سال قمرى را ترك گفتند، و سال شمسى را معتبر شمردند، و حج را در ماه ديگرى غير از ماههاى حرام انجام دادند.فلذا خداوند ايشان را مورد تعييب و تعيير و توبيخ قرار داد، و موجب زيادى كفرشان دانست.

و اما علت زيادتى كفر اين است كه: چون آنها حج را در غير ماههاى حرام انجام مى‏دادند، و نيز معتقد شده بودند كه اين عمل خلاف، همان عمل واجب است، و بجا آوردن آن در ماههاى قمريه واجب نيست، پس اين عمل، انكار حكم خدا با علم به آن، و تمرد از اطاعت او مى‏شده است.و به اجماع مسلمانان انكار حكم خدا و تمرد از آن با وجود علم موجب كفر است.

و اما طريقه حسابى كه با آن مقدار زيادى را به دست مى‏آوردند، و با كبائس شهور خود را تعديل مى‏نمودند، در كتب زيجات، مدون و مذكور است.

و واحدى گفته است كه: اكثر علماء بر آنند كه اين نسى‏ء و تاخير، اختصاص به يك ماه ندارد، بلكه در تمام ماهها صورت مى‏گرفته است، و اين گفتار در نزد ما صحيح است‏بنا بر آنچه ذكر شد، و بنا بر اتفاق مسلمين بر آنكه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اراده حج فرمود در حجة الوداع، در حقيقت و واقع امر، حج‏به همان زمان اصلى خود كه ذوالحجة بود بازگشت نمود، و رسول خدا در خطبه فرمود:

الا ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق السموات و الارض، السنة اثنا عشر شهرا.و چنين اراده فرمود كه: ماههاى حرام اينك به مواضع خود بازگشت نموده است
گفتار بيروني دربارة نسئ سال قمري به شمسي
و قبل از فخر رازى، ابوريحان بيرونى [238] در چند جاى كتاب مشهور خود: «الاثار الباقية عن القرون الخالية‏» از كيفيت نسى‏ء و تاخير اعراب در شهور، و اصل تاسيس تاريخ اسلامى و اسامى ماهها بحث كرده است.در يك جا پس از آنكه نام ماههاى دوازده‏گانه عرب را بدين طريق ذكر كرده است:

المحرم، صفر، ربيع الاول، ربيع الآخر، جمادى الاولى، جمادى الآخرة، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذوالقعدة، ذوالحجة[239].

مى‏گويد: اعراب در زمان جاهليت نام ماهها را به همانگونه كه اهل اسلام استعمال مى‏كنند، استعمال مى‏كردند، و حج آنان در فصول چهارگانه دور مى‏زد، سپس خواستند تا حجشان را در زمانى انجام دهند كه متاع و بضاعت تجارى آنان از پوست‏هاى دباغى شده، و انواع چرم‏ها، و ميوه‏ها به دست آيد، و نيز ساير امتعه آنان حاضر باشد، و اين زمان پيوسته بر حالت ثابتى باقى باشد، كه خرم‏ترين زمان‏ها و پر نعمت‏ترين اوقات بوده باشد.

روى اين اساس عمل كبيسه‏گيرى را از يهوديان كه در مجاورت ايشان سكونت داشتند، نزديك دويست‏سال قبل از هجرت آموختند.و همانند يهوديان مشغول كبيسه كردن شدند، بدين ترتيب كه مقدار زياديى كه ما بين سالهاى قمرى آنان، و ما بين سال شمسى بود، چون به يك ماه مى‏رسيد، آن يك ماه را به ماههاى خود ملحق نمودند.و بعد از اين متولى اين كار قلامس [240] بودند كه پس از انقضاء حج مى‏ايستادند و خطبه مى‏خواندند در موسم حج، و ماه را به تاخير مى‏انداختند بدين‏معنى كه ماه بعدى را به نام آن ماه مى‏خواندند.

و چون عرب از آنها اطاعت داشتند، تمامى آنها بر اين تاخير و تسميه متفق مى‏شدند، و گفتار ايشان را مى‏پذيرفتند و اين كارشان را نسى‏ء مى‏ناميدند.زيرا آنان در هر دو سال و يا هر سه سال بقدر يك ماه، اول سال اعراب را به تاخير مى‏انداختند بر حسب مقدارى كه آن سال مستحق آن بود.

و روى اين اصل يكى از گويندگانشان مى‏گويد:

لنا ناسى‏ء تمشون تحت لوائه يحل اذا شاء الشهور و يحرم

«آن مقام تاخير اندازنده از ماست، كه شما در تحت پرچم او حركت مى‏كنيد، و هر ماهى را كه بخواهد حلال مى‏كند، و هر ماهى را كه بخواهد حرام مى‏نمايد.» و اولين نسى‏ء و تاخيرى كه واقع شد، براى ماه محرم بود.فلهذا ماه صفر به نام محرم نامگذارى شد، و ماه ربيع الاول به نام صفر نامگذارى شد، و همينطور به ترتيب يكى پس از ديگرى، نام هر ماهى را به روى ماههاى بعدى گذاردند.

و دومين نسى‏ء و تاخيرى كه واقع شد، براى ماه صفر بود.فلهذا ماه بعدى را كه ربيع بود ايضا به نام صفر گذاردند.و همينطور اين عمل نسى‏ء بدين ترتيب دور مى‏زد، و در تمام ماههاى دوازده‏گانه گردش مى‏كرد، تا بار ديگر به ماه محرم برگردد، در اين حال همان كار اول را دوباره اعاده مى‏نمودند.

عادت اعراب جاهلى اين بود كه مقدار تعداد دوره‏هاى نسى‏ء را مى‏شمردند، و با تعداد اين دوره‏ها، زمان را اندازه مى‏گرفتند، و مى‏گفتند: از زمان فلان تا زمان فلان كه سال‏ها گردش كرده‏اند، يك دوره گذشته است.و با اين وصف اگر باز هم ماهى از ماهها از فصل خود كه از فصول اربعه بود پيش مى‏افتاد، و اين پيش افتادن به علت كسرهاى سال شمسى، و بقيه مقدار تفاوت سال شمسى با سال قمرى بود كه به آن سال قمرى ملحق كرده بودند، در اينصورت بار ديگر كبيسه مى‏كردند [241] ، و اين تقدم ماه از فصل خود به واسطه طلوع منازل ماه و سقوط آن منازل‏براى آنها معلوم مى‏شد.

اين بود تا هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هجرت كردند، و همانطور كه ذكر كردم نوبت نسى‏ء در آن وقت‏به ماه شعبان رسيده بود، كه آن را محرم ناميدند، و ماه رمضان را صفر ناميدند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مدت اقامت در مدينه انتظار مى‏كشيد، تا براى حج در حجة الوداع رهسپار شد، و براى مردم خطبه خواند و گفت: الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، و منظور آن حضرت اين بود كه ماههاى قمرى اينك به مواضع خود بازگشت كرده‏اند، و آن كار نسى‏ء عرب از بين رفت و به همين جهت آن حج را كه حجة الوداع بود، حج اقوم نام نهادند، و پس از آن اين عمل حرام شد، و بكلى از بين رفت. [242]

و در جاى ديگر گويد: روز نوزدهم ماه رمضان، روز فتح مكه است، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هيچ اقامه حج ننمودند. زيرا كه ماههاى عربى بواسطه نسى‏ء از جاهاى خود تغيير كرده و از بين رفته بود، و حضرت انتظار كشيدند تا به جاى خود برگشت، آنگاه حج‏حجة الوداع را به جاى آوردند و نسى‏ء را در آن حج تحريم نمودند. [243]

فلينو در كتاب «علم الفلك‏» خود گويد: اين حدس كه نسى‏ء عبارت از نوعى كبيسه باشد، تا تعادل بين ماه‏هاى قمرى و سال شمسى پيدا شود، از فكر بكر فخرالدين رازى نيست، زيرا كه بسيارى از صاحبان علم هيئت در اين راى از او پيشى گرفته‏اند، و قديم‏ترين ايشان بر حسب آنچه مى‏دانيم ابو معشر بلخى [244] ، متوفى در سنه 272 هجرى قمرى بوده است.ابو معشر در كتاب «الالوف‏» [245] آورده است كه: اعراب زمان جاهليت دوره سال خود را بر اساس رؤيت ماه در رؤوس شهور مى‏دانستند، همچنانكه رسم مسلمانان نيز همين است، و حج‏خود را در روز دهم ماه ذوالحجة انجام مى‏دادند، و اين وقت در فصل خاصى از فصول اربعه سال واقع نمى‏شد، بلكه اختلاف پيدا مى‏كرد.گاهى در تابستان بود، و گاهى در زمستان، و گاهى در دو فصل ديگر.به علت آنكه بين سال‏هاى شمسى با سال‏هاى قمرى اختلاف بود.

ايشان نتوانستند تا حجشان را موافق با موقع تجارت خود قرار دهند، و در عين حال هوا از جهت گرما و سرما معتدل باشد، و درختان داراى برگ بوده، و زمين‏ها از سبزه و علف پر شده باشند.تا اينكه مسافرت به مكه بر ايشان آسان باشد، و در مكه هم به تجارت اشتغال ورزند، و هم مناسك حج‏خود را انجام دهند، فلهذا عمل كبيسه گيرى را از يهوديان آموختند و نام آن را نسى‏ء گذاردند، يعنى تاخير.با اين تفاوت كه يهوديان از هر نوزده سال قمرى هفت ماه قمرى را كبيسه مى‏كردند، تا اينكه نوزده سال قمرى آنان به صورت نوزده سال شمسى در آيد، و اعراب از هر بيست و چهار سال قمرى دوازده ماه قمرى را كبيسه مى‏نمودند.

براى انجام اين مهم مردى از بنو كنانه را انتخاب كردند و او را قلمس مى‏گفتند و اولاد او را پس از او كه متكفل اين امر شدند قلامسة نام نهادند و آنها را نساة نيز مى‏گفتند يعنى نسى‏ء گيران.قلمس درياى پر آب است، و آخرين كسى كه متولى اين امر از اولاد او شد ابو ثمامة جنادة بن عوف بن امية بن قلع بن عباد بن قلع بن حذيفة بود قلمس در موسم حج چون مى‏خواست منقضى شود، در عرفات به خطبه مى‏ايستاد، و ابتدا مى‏كرد از زمانى كه حج در ذوالحجة واقع مى‏شد، و محرم راانسآء مى‏كرد و آن را از ماههاى دوازده‏گانه مى‏شمرد، و اول ماههاى سال را ماه صفر قرار مى‏داد، و در اين صورت ماه محرم آخرين ماههاى سال محسوب مى‏شد، و به جاى ماه ذوالحجة مى‏نشست، و مردم در آن ماه حج مى‏كردند.و بنابر اين حج در ماه محرم دو مرتبه واقع مى‏شد، و پس از آن در سال سوم در وقت منقضى شدن حج، باز در موسم به خطبه مى‏ايستاد، و ماه صفر را انسآء مى‏كرد، آن ماه صفرى كه آن را براى دو سال پيشين، ماه اول قرار داده بود، و ماه ربيع الاول را ماه اول سال سوم و چهارم قرار مى‏داد، بطوريكه در اين دو سال حج در ماه صفر كه آخرين ماه سال از اين سال است واقع مى‏شد.و پيوسته بر همين منوال در هر دو سالى يكبار انسآء مى‏كرد، تا اينكه دوره گردش به حال اوليه خود بازگشت كند.و اين قلامسه هر دو سال را بيست و پنج ماه حساب مى‏كردند.

و نيز ابو معشر در همين كتابش از بعضى از راويان عرب نقل كرده است كه: اعراب عادتشان چنين بود كه در هر بيست و چهار سال قمرى، نه ماه قمرى را كبيسه مى‏كردند، بدين طريق كه تفاوت سال شمسى را با سال قمرى كه تقريبا ده روز و بيست و يك ساعت و خمس ساعت است [246] در نظر مى‏گرفتند و هر وقت اين زيادى مساوى با مقدار روزهاى ماه مى‏شد، يك ماه تمام بر سال مى‏افزودند، ولى اين مقدار زيادى را ده روز و بيست‏ساعت‏حساب مى‏كردند.و بنا بر اين ماههاى ايشان با گذشت زمان بر نهج واحدى كه مى‏خواستند ثابت مى‏ماند، نه جلو مى‏افتاد، و نه عقب مى‏رفت.تا آنكه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم حج گزاردند. [247] فلينو در اين كتاب، درس‏هاى دوازدهم و سيزدهم و چهاردهم خود را به اطلاعات اعراب جاهليت درباره آسمان و ستارگان و مسئله نسى‏ء كه در قرآن كريم آمده است، با ذكر چند آيه قرآن و گفتار مفسرين اختصاص داده است. [248]

و محصل آنچه از بحث ما در تفسير نسى‏ء در اين آيه شريفه به دست آمد، به انضمام روايات كثيره‏اى كه در اين مقام وارد شده است، و به انضمام گفتار مورخين از علماء هيئت و نجوم همچون ابو ريحان بيرونى، و همچون ابو معشر بلخى، و همچون گفتار رحاله كبير و مورخ جليل: على بن حسين مسعودى متوفى 346 هجرى در «مروج الذهب‏»[249] و در كتاب نفيس: «التنبيه و الاشراف‏» آنست كه: اصول ماههاى قمرى در ميان اعراب جاهليت‏به دو علت تغيير پيدا مى‏كرده است: اول - به سبب تاخير ماههاى حرام از محل خود همچون ماه محرم كه آن را به عقب مى‏انداختند و حرمت آن را به تاخير مى‏سپردند، و آن را ماه صفر مى‏ناميدند، و در آن از جنگ و قتال و نهب و غارت دريغ نمى‏ورزيدند، و براى آنكه چهار ماه محترم (ذو القعدة و ذو الحجة و محرم و ماه رجب) مقدار حرمتش محفوظ باشد، اجمالا به مقدار چهار ماه از نظر كميت و مقدار، نه از نظر كيفيت و خصوصيت، چهار ماه را در مدت سال دست از جنگ باز مى‏داشتند، ليواطئوا عدة ما حرم الله، براى آنكه فقط در مقدار ماهها كه خداوند محترم شمرده است هم ميزان و هم مقدار باشند.

دوم - به سبب تاخير ايام حج و يا ايام روزه و بعضى از عبادات و مناسك از محل خود به زمان بعد، براى مناسب بودن آب و هوا، و براى فروش امتعه تجارتى و جلب قبائل براى بجا آوردن حج.و بنا بر اين حج پيوسته از نقطه نظر اعتدال هوا در فصل خاصى صورت مى‏گرفت و در ماههاى قمرى دور مى‏زد و گردش مى‏كرد تا در هر سى و سه سال بنا بر كبيسه دقيق، و يا در هر بيست و شش سال بنا بر كبيسه تقريبى، همانطور كه در روايت عمرو بن شعيب از پدرش از جدش گذشت، حج‏به زمان اصلى خود مى‏رسيد، همچنانكه در حج رسول خدا صلى الله عليه و آله سلم كه حجة الوداع بود، به زمان اصلى خود بازگشت كرده بود، و روى همين اساس آن حضرت در خطبه مشهوره خود فرمود: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض.و ما هيچگونه الزامى نداريم كه آيه شريفه قرآن را در عدة الشهور و نسى‏ء بخصوص‏تاخير ماههاى حرام، و يا بخصوص تاخير حج از موقع واقعى خود بگيريم، بلكه آيه مباركه به عموم و اطلاق شامل هر دو گونه از نسى‏ء مى‏گردد، و نقل روايات مشهوره بل مستفيضه نيز اين معنى را تاييد مى‏كند.

بازگشت به فهرست

عدم مشروعيت تبديل ماههاي قمري به شمسي
و بنا بر اين در شرع انور اسلام هم تاخير حرمت ماههاى حرام از محل خود حرام است، و هم تاخير آداب و احكام و دستوراتى كه در زمانهاى مشخص همچون ماه رمضان براى روزه و ماه ذو الحجة براى حج مقرر شده است.و عليهذا تبديل ماههاى قمرى به ماههاى شمسى و تبديل سالهاى قمرى به شمسى بهيچوجه من الوجوه جايز نيست.

مسلمان نمى‏تواند روزه رمضان را در شوال و يا يكى از ماههاى معتدل ديگر بگيرد و به جهت اعتدال هوا و كوتاه شدن روزها در فصل زمستان آن را بجاى آورد، يعنى نمى‏تواند روزه خود را به حساب سالها و ماههاى شمسى قرار دهد.

مسلمان نمى‏تواند حج ذو الحجه خود را در محرم و يا يكى از ماههاى معتدل ديگر به جهت تناسب هوا و فروش امتعه و امور اعتباريه و مصالح ماديه و دنيويه خود، در فصل بهار و يا پائيز قرار دهد، يعنى نمى‏تواند حج‏خود را به حساب سالها و ماههاى شمسى بجاى آورد.

و همچنين نسبت‏به ساير تكاليف از واجبات و مستحبات و محرمات و مكروهات و همچنين نسبت‏به احكام اجتماعيه و سنت‏هاى اعتباريه و آداب و رسوم و عاداتى كه در جامعه با آن مواجه است.

بازگشت به فهرست

تاريخ اسلام ،تاريخ قمري است
مسلمان نمى‏تواند سال شمسى را ملاك و ميزان براى اعمال و تاريخ خود معين و مقرر دارد، زيرا كه در قرآن مجيد با صراحت‏سال مسلمان را سال قمرى قرار داده، و ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم [250] را اعلان كرده است.

اين آيه از چند جهت صراحت دارد بر آنكه سال‏ها و ماههاى رسمى اسلامى سالها و ماههاى قمرى است: اول - از جهت لفظ منها اربعة حرم زيرا از ضروريات است كه اسلام هيچ ماهى را از ماههاى حرام قرار نداده است، مگر چهار ماه از ماههاى قمرى را كه ذوالقعدة و ذوالحجة و محرم و رجب مى‏باشند.و اين چهار ماه، از ماههاى قمرى است نه شمسى، و در روايات عديده و در خطبه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آمده است كه سه تا از اين ماهها پهلوى هم قرار گرفته‏اند و يكى از اينها جدا و تنها است: ثلاثة منها سرد و واحد منها فرد [251] ، آن سه كه پهلوى همند ذوالقعده و ذوالحجة و محرم هستند، و آن يك كه تنها افتاده است ماه رجب است.

دوم - از جهت لفظ عند الله.و سوم - از جهت لفظ فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض.چون اين قيود دلالت دارند بر آنكه اين ماهها ابدا قابل تغيير و اختلاف نيستند، و با وضع و جعل و امور قرار دادى سر و كار ندارند، زيرا اين ماهها در نزد خداوندى كه علم و احاطه او لا يتغير است، چنين است، و در كتاب خدا در روزى كه آسمان‏ها و زمين را آفريده است چنين بوده است.

پس در حكم نگاشته شده در كتاب تكوين و در قانون نوشته شده در دفتر خلقت اينطور بوده است، و لا معقب لحكمه تعالى.و معلوم است كه ماههاى شمسى به هر صورت و به هر عنوان و از هر تاريخى كه باشد، ماههاى قراردادى است كه بر اساس حساب منجم و زياده و كمى‏هاى اعتباريه و وضعيه بدين صورت در آمده است.

اما ماههاى قمرى در آن وقتى كه خداوند آسمان و زمين را خلقت كرد، همينطور بوده است.يعنى به ابتداى رؤيت هلال به خروج از محاق و تحت الشعاع شروع مى‏شده، و به محاق و دخول تحت الشعاع پايان مى‏يافته است.

و الشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون (آيه 38 تا 40 از سوره 36: يس) «و خورشيد بر مدار معين خود پيوسته در حركت و گردش است، اينست‏حكم خداوند مقتدر و دانا.و ماه را ما در منزل‏هاى مختلف به سير و گردش در آورديم تا عاقبت (كه آخر ماه نزديك و محاق مى‏شود) همانند شاخه زرد و لاغرى در آيد، نه در سير و گردش منظم جهان آفرينش، خورشيد را چنين توان و قدرتى است كه به ماه برسد و او را دريابد، و نه مى‏تواند شب بر روز سبقت گيرد، و هر يك از اين خورشيد و ماه و از اين شب و روز در مدار معين و مقرر پيوسته در حركت و شناورند.» ماههاى قمرى حسى و وجدانى است و ابتدا و انتهاى مشخصى در عالم تكوين دارد، به خلاف ماههاى شمسى كه قراردادى و اصطلاحى است، و اگر چه فصول اربعة و سال‏هاى شمسى هم تقريبا حسى است، لكن ماههاى دوازده‏گانه كه داراى اصل ثابتى هستند فقط ماههاى قمرى است.

و بنا بر اين معناى آيه اينطور مى‏شود كه: ماههاى دوازده گانه‏اى كه از آنها سال درست مى‏شود، آن ماههائى است كه در علم خداوند سبحانه و تعالى ثابت است.و همان ماههائى است كه در كتاب تكوين در روزى كه آسمان‏ها و زمين را آفريد معين فرمود، و حركات عامه جهان خلقت را كه از جمله آنها حركات خورشيد و ماه است مقرر نمود.و آن حركت واقعى و ثابت پايه و اصل براى تعيين مقدار اين ماههاى دوازده‏گانه قرار گرفت.

و از جمله آياتى كه صراحت در لزوم تاريخ قمرى دارد، همانطور كه ذكر شد آيه 5 از سوره 10: يونس است:

هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب.

«خداوند است آنكه خورشيد را نوردهنده، و ماه را نورانى آفريد، و ماه را در منزلگاههاى مختلفى به حركت و گردش در آورد، تا شما شماره سال‏ها و حساب امور خود را از آن بدانيد».

معلوم است كه از اشكال مختلف ماه بر آسمان همچون هلال و تربيع و تثليت و تسديس تا در شب چهاردهم به شكل بدر يعني دايرة كامل رد آمدن، و سپس رو به نقصا گذاردن، مردم ميتوانند بدون منجّم و نيازمند بودن به اهل حساب، در هر نقطه از خشكي و دريا، و در هر زمين از كوه يا بيابان به مجرّد رويت هلال و اطوار مختلفة آن، در طول ماه قمري حساب خود را داشته باشند. و اين از اختصاصات ماه قمري است نه شمسي. فلهذا با اينكه لفظ شمس در اين آيه آمده است، و ليكن گردش ماه را سبب محاسبه و تقويم قرار داده است.

و از جلمة آيات آية 189 از سورة 2: بقره است:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّهِ قُلْ هِيَ مَوَاقيِتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ.

«اي، پيامبر از تو دربارة علّت اشكال مختلف هلال (كه به اطوار گوناگون بر فراز آسمان پديدار مي شود) چون بپرسند (در پاسخ) بگو اين اختلاف اشكال ماه را خداوند به جهت تعيين اوقات مردم و تاريخ آنها و براي امر حجّ قرار داده است.»

ماه هاي قمري را به شمسي تبديل كردن، نسي است، يعني تأخير انداختن اعمال از زمان مقرّر خود، و اين همان است كه در قرآن كريم آن را موجب زيادي كفر به شمار آورده است، و از كلمات روشن و جالب رسول خدا (ص) در خطبه اي، كه در مني ايراد كردند همين نكته است كه ماههاي قمري را كه بر اساس سنّت ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح (ع) قرار داده شده بود، و در زمان جاهليّت به ماههاي شمسي تبديل كرده بودند، آن حضرت به همان ماههاي قمري برگردانيده، و جهاراً علي رؤوس الأشهاد اعلان فرمود كه اين حجّ، حجّ صحيح است كه در زمان خود واقع شده، و در اثر گردش زمان دوباره اين حجّ در موضع خود قرار گرفته است. و اين حجّ را حجّه الاسلام گويند، زيرا كه طبق قانون اسلام در جاي خود قرار گرفت و در ماه ذوالحجه كه ماه حجّ واقعي است واقع شد.

در «سيرة حلبيّه» آورده است كه: يُقَالُ لَهَا حِجَّهُ السْلاَمِ، قِيَلَ لاخْرَاج الْكُفَّارِ الْحَجَّ عَنْ وَقْتِهِ لأنَّ أهْلَ الْجَاهِلِيَّهِ كَانُوا يُؤَخِّرُونَ الْحَجِّ فِي كُلِّ عَامٍ أحَدَ عَشَرَ يَوْماً حَتَّي يَدُورَ الزَّمانُ إلَي ثَلاَثٍ وَ ثَلاثِينَ سَنَهً فَيَعُودُ إلي وَقْتِهِ وَ لِذَلِكَ قَالَ (ع) فِي هَذِهِ الحِجَّهِ: إنَّ الزَّمَانَ قَدِ اسْتَدَارَ كَهَيْئَتِهِ يَوْمَ خَلَقَ اللهُ السَّمَوَاتِ وَ الأرْضَ، فَإنَّ هَذِهِ الْحِجَّهَ كَانَتْ فِي السَّنَهِ الَّتِي عَادَ فِيهَا الْحَجُّ إلَي وَقْتِهِ وَ كَانَتْ سَنَهَ عَشر. [252]

«يعني به حجّي كه رسول خدا به جاي آوردند، حجّه السلام گويند به جهت آنكه آن حجّ در زمان خود واقع شد، و طبق آئين اسلام بود، چون كفّار قريش حجّ را از وقتش به تأخير مي انداختند، و در هر سال حجّي را كه انجام مي داده اند، يازده روز ديرتر از موقع انجام آن در سال قبل بود، و پيوسته به اين كار مبادرت مي كردند، تا در زمان رسول خدا كه سي و سه سال از وقت حجّ واقعي گذشته بود، و زمان حجّ به وقت اصلي خود بازگشته بود، رسول خدا (ص) در خطبه فرمود: اينك زمان دور زده است، و رسيده است به همان وضعي كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد، چون آن حجّ در سال دهم از هجرت بود، و آن ر.س سي و سوّمين سال از تغيير بود.» [253]

و به اين معني يعقوبي و مسعودي و ابن اثير [254] تصريح كرده اند بلكه مسعودي فقط از ذكر حوادث سال دهم از هجرت از تمام قضايا و داستان هاي حجّه الوداع، فقط اين جملة رسول خدا را آورده است كه: انّ الزّمان قد استدار.

و اين معاني همه گويا و شاهد صادقند بر آنكه تبديل سالهاي قمري به شمسي جايز نيست، و مسلمان بايد با تمام اهتمام در حفظ اوقات بر اساس تاريخ مقرّرة رسول الله كه بر سنّت حضرت ابراهيم پايه گذاري شده، و قرآن كريم آن را حتم و لازم شمرده است عمل كند. [255]

اگر كسي بگويد: چه اشكال دارد كه مسلمانان اعمال و تكاليف عبادّية خود را مثل روزه و حجّ طبق ماههاي قمري انجام دهند، و ساير آداب و شئون اجتماعيّه و سياسيّة خود را طبق ماههاي شمسي بجاي آورند، و در اينصورت نسي كه مستلزم كفر است، لازم نمي آيد، بلكه فقط طبق قراردادهاي اعتباريّة خود، امور غير شرعيّه خود را از واجبات، بر اساس تاريخ ديگري فقط از جهت تعداد روزهاي ماهها همچون تاريخ رومي و يا روسي و يا فرانسوي و يا تاريخ ايران باستاني انجام دهند، و با فرض آنكه در تمام اين تواريخ مبدأ تاريخ را هجرت رسول خدا (ص) بگيرند، فقط تاريخ رسمي خود را به حسب مصالح دنيوي تاريخ شمسي قرار داده اند.

در پاسخ گوئيم: تمام اشكالات از همين طرز تفكّر پيدا مي شود، زيرا:

اولاً _ تاريخ شمسي را رسمي قرار دادن، خلاف نصّ قرآن و خلاف سنّت نبوّي و سيرة ائمة طاهرين و علماء اسلام، بلكه خلاف منهج راستين تمام مسلمانان است.

و ثانياً _ موجب تفكيك دين از سياست، و امضاء اعمال عباديّه طبق تاريخ قمري شرعي و احكام اجتماعيّه و شئون كشوريّه و سياسيّه طبق تاريخ شمسي مي گردد، و اين از مصاديق واضح تفكيك دين از سياست، و موجب انزواي دين و انحصار آن به امور شخصيّه و فرديّه خواهد شد.

و ثالثاً _ موجب تعطيل كتابها و تواريخ نوشته شده، و قطع رابطة نسل خلف با سلف صالح است، زيرا از زمان صدر اسلام تاكنون در تمام كتب تفاسير و احاديث و تواريخ و تراجم و حتّي در كتب علميّه همچون نجوم و رياضي و هيئت و فقه و غيرها، تواريخ وقايع و حوادث بر اساس سالهاي قمري و ماههاي قمري آمده است، نه هزاران بلكه ميليون ها كتابي كه در دورة حكومت مسلمين در حيطة قلمرو آنان به رشتة تحرير در آمده است چه به زبان عربي و چه به زبان فارسي و تركي و هندي و آفريقائي و اروپاي شرقي همه و همه مستند به تاريخ هجري و سنوات و شهور قمري است، اينك اگر از اين به بعد مبدأ تاريخ را شمسي بگذارند، آيا در انزوا در آوردن آن كتاب ها و قطع رابطة اين نسل با فرهنگ اصيل اسلامي در قرون و اعصار گذشته نيست؟

بر گرداندن تاريخ قمري به تاريخ شمسي بي شباهت به برگردانيدن خطّ اسلامي به خطوط أجنبي نيست، بلكه از متفرّعات همان اصل، و از شاخه هاي پرورش يافتة همان ريشه است.

و رابعاً _ موجب عدم اتّحاد مسلمانان در دنياست، زيرا همة مسلمين بنابر آنكه تاريخشان قمري بوده باشد، در اينصورت فقه و غيرها، تواريخ وقايع و حوادث بر اساس سالهاي قمري و ماههاي قمري آمده است، نه هزاران بلكه ميليون ها كتابي كه در دورة حكومت مسلمين در حيطة قلمرو آنان به رشتة تحرير در آمده است چه به زبان عربي و چه به زبان فارسي و تركي و هندي و آفريقائي و اروپاي شرقي همه و همه مستند به تاريخ هجري و سنوات و شهور قمري است، اينك اگر از اين به بعد مبدأ تاريخ را شمسي بگذارند، آيا در انزوا در آوردن آن كتاب ها و قطع رابطة اين نسل با فرهنگ اصيل اسلامي در قرون و اعصار گذشته نيست؟

بر گرداندن تاريخ قمري به تاريخ شمسي بي شباهت به برگردانيدن خطّ اسلامي به خطوط أجنبي نيست، بلكه از متفرّعات همان اصل، و از شاخه هاي پرورش يافتة همان ريشه است.

و رابعاً _ موجب عدم اتّحاد مسلمانان در دنياست، زيرا همة مسلمين بنابر آنكه تاريخشان قمري بوده باشد، در اينصورت موجب اختلاف تاريخ ما با آنان است، و اگر آنها هم هر يك براي خود راهي مختصّ به خود را پيش گيرند و تاريخي شمسي خواه هجري يا مسيحي و يا زردشتي و يا كورشي و غيرها را انتخاب كنند، فياللاسف بهذه الطّريقه كه درست در جهت مخالف راه و روش پيامبر اكرم، و موجب تشعّب و تفرّق جامعه هاي مسلمان، و گسيختگي و از هم در رفتگي كيان آنهاست.

تاريخ از امور اصوليّة احكام اسلامي است، و اتّحاد مسلمانان در تاريخ موجب اتّحاد آنان در فرهنگ رسول اللهي، و اختلاف آنان در تاريخ موجب تفرقه و تشتّت است.

اسلامي كه همة فرق و اقوام و عشاير را از عرب و عجم و ترك و كرد و هندو، و شرقي و غربي، و سياه و سپيد، و زرد و سرخ را با همة اختلاف آداب و عادات قومي در زير يك پرچم واحد توحيد جمع كرده است، چقدر نازيباست كه در تاريخ كه از أهّم امور اتّحاد و اتّفاق و موجب تحكيم روابط ميان آنهاست، آنان را يله و رها سازد، و هر كس دنبال مرام و مقصدي به انتخاب خود در اين مورد برود؟

اتّحاد تاريخ همچون اتّحاد زبان در عبادات و مناسك، همانند قرآن و نماز و دعا و ذكر، موجب تشكيل صف واحد، و اختلاف تاريخ همچون اختلاف زبان در مناسك و عبادات، موجب پارگي و گسستگي آنها مي شود.

و در حالي كه مي بينيم مسلمانان جهان از هر چه بيشتر به اتّحاد و اتّفاق نياز دارند، و رسول اكرم پيامبر آنان همة آنان را امر به اتپحاد نموده، و قرآن كريم به واعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرّقوا ندا در داده است، و از طرفي خود اين قرآن مجيد، و نفس شريف رسول الله، تاريخ را تاريخ قمري اعلان كرده اند، چرا ما با دست خود نامة سعادت خود را پاره كنيم، و بر خلاف اين مسير گام بر داريم؟

دشمنان اسلام در اين چند قرن اخير خوب دانستند كه يگانه راه و وسيلة غلبه بر مسلمانان، و از بين بردن كيان عقيدتي و فرهنگي آنان، براي راه پيدا كردن براي منافع مادّي و استثمار و استعباد آنها، ايجاد تشتّت و جدايي در آداب و رسوم و تجزية أوطان و درهم شكستگي هر چه بيشتر در اركان وحدت آنها مي باشد، فلهذا با تمام قوا مساعي خود را براي در هم ريختن مسلمين به كار بستند، و در ساليان متمادي با نقشه هيا مزوّرانه، آنها را پاره پاره، و فرهنگ و پايه هاي آداب و اخلاق و علوم آنان را يكي پس از ديگري منهدم و واژگون نمودند.

مرحوم والد ما: آيه الله حاج سيّد محمّد صادق حسيني طهراني رضوان الله عليه مي فرمود: چون اسكندر سلوكي بر مشرق زمين مسلّط شد، و يكسره همة كشورها را فتح كرد، و تا هند پيش راند، براي استاد خود: ارسطو نوشت: من بر همة ممالك شرق استيلا يافتم. اينك چه كنم كه آنها در دست من باقي بماند؟!

ارسطو در پاسخ او چنين نوشت: اين كشورهاي گستردة مفتوحه را به كشورهاي كوچك كوچك تقسيم كن! و براي هر يك از آنها يك شاه و حاكم قرار بده! و خودت را حاكم بر همه و شاه شاهان بخوان! در اينصورت همة آنها مطيع و منقاد تو خواهند بود، و از ترس حفظ تاج و موقعيت خود بر تو نمي شورند، و علم مخالفت بر پا نمي كنند، و هميشه كشورهاي تو آباد و در راه حفظ منافع تو كوشا خواهند بود، و اگر احياناً يكي از آنها به خلاف بر خاست، با اين قدرت محيطة خود، فوراً او را سركوب مي كني و غائله را مي خواباني!

ولي اگر بنا بشود خودت بدون واسطه بخواهي بر آنها حكومت كني! و يا همة آن كشورها را به دست يك تن بسپاري! بيم آن مي رود كه كم كم قوّت گيرند، و با يكديگر دست به دست هم داده و بر تو بشورند، و آن يك تن گرچه از اخصّ خواص تو باشد، بر تو ياغي شود، و به داعية سلطنت قيام كند، و در اينصورت شكست خواهي خورد، و همة اين سرزمين ها را از دست خواهي داد!

انگليسي ها با مسلمانان بر اساس همين نقشه رفتار كردند و پس از شكست كشور پهناور عثماني _ كه بيش از شش قرن (از 1299 ميلادي تا 1923 ميلادي) بر قسمت عظيمي از آسيا و اروپا و آفريقا به عنوان خلافت مسلمين حكومت مي كردند، و مجموعاً سي و هشت سلطان، يكي پس از ديگري، كه اوّل آنها: سلطان عثمان خان غازي بوده و در سنة 699 هجري قمري به حكومت نشست، و آخر آنها سلطان عبدالعزيز دوّم كه تا 1342 هجري قمري حكومت كرد، بر صحنة خلافت و حكومت عرضه داشتند _ با همين نقشه رفتار كردند، يعني كشور عثماني را قطعه قطعه كردند، و هر قطعه را به دست يكي از نوكران خود سپردند.

قسمت اروپائي عثماني را كه شامل كشورهاي شبه جزيرة بالكان و هنگري و قدري از روماني كه شامل بخارست است مي باشد، به كشورهاي يوگسلاوي (صربستان)، آلباني، يونان، بلغارستان، و قسمت تركية اروپا، و هنگري (مجارستان) و روماني كه شامل بخارست است قسمت كردند.

و قسمت آسيائي كشور عثماني را به تركيه، سوريه، لبنان، اردن، فلسطين، حجاز، عدن، يمن، عراق و كويت تقسيم نمودند.

و قسمت آفريقائي كشور عثماني را به مصر و طرابلس كه همان كشور ليبي است تقسيم كردند.

و همانطور كه ملاحظه مي شود كشور عثماني را به نوزده قسمت تجزيه و تفكيك نمودند.

كفّار و اجانب براي آنكه بر هدف خود فائق گردند، بعد از تقسيم و نيز قبل از تقسيم اين كشورها در ساير كشورهاي اسلامي كه كم و بيش رخنه كرده بوده و تسلّط يافته بودند، براي از بين بردن روح وحدت مسلمين، كه كتاب آسماني آنان قرآن مجيد است، تا توانستند اهل هر كشور را به مليّت و آداب و رسوم قوميّت و محبّت به وطن، كه منظور همان حدود مشخّصه اي، بوده است، كه خود آنها دور ميز نشسته و تعيين كرده اند، دعوت كردند. و با روزنامه ها، و راديوها، و سينماها، و تسلّط بر معارف و فرهنگ مردم به وسيله مدارس و دانشگاهها، و تأسيس دانشگاههاي مستقلّي فقط براي حفظ نمودن آداب و مليّت هر قومي كه جز الفاظي تو خالي چيزي نيست، و جز افتخار و مباهات بر استخوان خشك نياكان، و تنافس در مقداري كاسه و كوزه شكسته به عنوان آثار ملّي، و جمع آوري و نگهداري از آنها در موزه هاي مجلّل چيزي به دست نمي دهد مردم را سرگرم كردند.

ايرانيان را دعوت به آداب و رسوم زردشتي و احياء زند و اوستا، و تعريف و تمجيد بي حدّ و حساب از شاهنامة فردوسي، و بيان افسانه هاي كورش و داريوش و سيروس و رستم زال نمودند.

ما با چشم خود مي ديديم كه در شب چهارشنبه سوري از روي آتش مي پريدند، و نوروز و مهرجان را محترم مي شمردند، و روز سيزده را نحس و سيزده بدر مي رفتند، و هزاران قصّه و افسانه هاي سرگرم كنندة ديگر كه جزو دستورات سياسي طبقة حاكمه بود، كه با مصارف هنگفتي مي بايد در اين كشور اجرا گردد.

لغت قرآن را كه زبان اوّل هر مسلمان است لغت اجنبي خواندند؛ و تعليم و تدريس لغت و زبان و دستور عربي را در مدارس به سر حدّي تنزّل دادند كه در حكم عدم بود، ولي لغات اجنبي و لغات غير مأنوسه أي، را از كتاب اوستا مي يافتند و با هزار برهان و دليل مي خواستند به جاي آن لغات مأنوس و شيرين عربي به كار برند. و براي وزارت معارف، فرهنگستان تشكيل دادند، و در آن جز اين روش اسلام زدائي و غرب گرائي چيز ديگر ملموس نبود.

در هر يك از كشورهاي اسلامي به مناسبت سوابق تاريخي قبل از اسلام آن، همين برنامه را اجرا كردند. در ايران به نام پان ايرانيزم و در كشورهاي عرب به نام پان عربيزم، و نعرة العروبه، و در تركيّه به نام پان تركيزم، و در هند و پاكستان به نام پان هندوئيزم و بالاخره در هر محدوده و محيط كوچكي هم كه بود همچون سواحل خليج فارس و شيخ نشين هاي قطر و قطيف و ابوظبي و غيرها هي استقلال دادند، و بر روي آن يك پان گذاردند.

باري اين كشورها را كه تجزيه مي كردند و استقلال مي دادند، استقلال نبود، بلكه در محدودة ضعيف خود به حال نيمه جان زندگي كردن، و در تحت الحمايه و مستعمره بودن آنها بود.

از مهمترين چيزهائي را كه موفّق شدند بر دارند، تاريخ قمري اسلامي بود كه ظاهراً در غير از عربستان سعودي از همه جا برداشتند. به عنوان نداي اتّحاد بين المللي، و لزوم رابطه با تاريخ كشورهاي صنعتي و تجارتي و براي روابط سياسي، تاريخ قمري اسلامي را منسوخ، و به جاي آن تاريخ شمسي، آنهم با مبدأ ميلاد حضرت مسيح قرار دادند. تاريخ رسمي كشورهاي مسلمانان مسيحي شد، و ديگر نه از هجرت رسول الله چيزي به گوش مردم مي رسيد، و نه از ماه محرّم و صفر.

در عراق و بين النّهرين مبدأ سال را ژانويه گذارده و ماهها را ماههاي رومي قرار داده و بدين ترتيب طبق ماههاي مسيحي كه اوّل آن ژانويه و بين ماه اوّل و ماه دوّم زمستان است ابتداي سال خود را شروع مي كردند:

1_ كانون دوّم، 2_ شباط، 3_ آذار، 4_ نيسان، 5_ ايار، 6_ حزيران، 7_ تموز، 8_ آب، 9_ ايلول، 10_ تشرين اوّل 11_ تشرين ثاني، 12_ كانون اوّل [256] كه ماه اوّل زمستان است، و ابتداي سنوات را نيز تاريخ تولّد حضرت عيسي گرفته و سالها را مسيحي ناميدند.

و در هر يك از شامات (سوريّه _ لبنان _ فلسطين) و مصر و غيرها همان تاريخ فرنگي را با اسم فرنگي همانند: نوامبر و دسامبر و غيرها رائج نموده و مبدأ سال را نيز مسيحي كردند، و در هند و پاكستان نيز مطلب از اين قرار بود.

در ايران مصلحت نديدند يكباره تاريخ را مسيحي كنند. چون مردم اين سرزمين شيعه نشين و تابع علماء راستين مي باشند، و از حكّام جائر وقت اطاعت و حرف شنوي ندارند، به خلاف كشورهاي سنّي نشين كه مردم آن مرز و بوم، حاكم را هر چه باشد، واجب الاطاعه و اولوا الأمر مي دانند، و چون حاكم حكم به پيروي از تاريخ مسيحي كرد، همه تسليم و منقاد مي شوند.

و با وجود علماء متنفّذ و با قدرت در كشور شيعه بر گرداندن تاريخ هجري قمري به مسيحي شمسي بسيار مشكل بلكه ممتنع بود.

فلهذا منظور و مقصود خود را به طور مرحله اي، انجام دادند، تا كم كم چشم و گوش مردم به مراحل قبلي خو گرفته و عادت كرده، و انجام مراحل بعدي براي آنها ممتنع نباشد.

بازگشت به فهرست

تبديل سالهاي قمري به شمسي درمجلس دوم
در هشتاد سال پيش از اين، در دورة دوّم قانون گزاري مجلس شوراي ملّي، يك مرحله از آن را اجرا كردند، و آن فقط تبديل ماههاي قمري به ماههاي شمسي بود، آنهم فقط در دوائر دولتي، بدون آنكه رأس سنوات شمسي از جاي خود تغيير كند، و بدون آنكه نام ماههاي شمسي عوض شود، بلكه رأس سنوات همان هجرت رسول الله (ص) از مكّه به مدينه طيّبه بوده، [257] و نام ماهها هم عربي معمول و طبق حركت شمس در بروج دوازده گانه باشد، يعني به ترتيب از اوّل بهار بدين قرار باشد.

حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و ميزان و عقرب و قوس و جدي و دلو و حوت.

و جهت لزوم تغيير را هم در مجلس از نقطه نظر تنظيم امور مالي مطرح كردند، كه سال شمسي به نفع دولت است، براي آنكه چون سال شمسي يازده روز از سال قمري بيشتر است، در اينصورت بودجة دولت و حقوق كارمندان را طبق اين برج ها پرداختن به صرفة دولت تمام مي شود.

مثلاً اگر در سال، بيست و چهار ميليون، دولت طبق سالهاي شمسي خرج كند، اگر آن را طبق ماههاي قمري بدهد، بايد در هر سه سال دو ميليون بيشتر صرف كند، زيرا در هر سه سال يك ماه زيادتر مي شود و دولت دو ميليون زيان مي كند. [258]

و همچنين وقتي در ايران گمرك دائر شد تصوّر كردند كه يك تاريخ شمسي براي امور دولتي لازم است. از مردم پرسيدند كه سال چندم شمسي است؟ هيچ در دست نبود، گفتند: در سالهاي منجّمين يك حمل و ثوري هست كه آنها مي دانند، همان را بلژيكي ها گرفتند و معمول كردند.

بنده هر چه فكر مي كنم كه اين ادلّه چگونه براي تغيير دادن ماهها و سالهاي قمري اسلامي به برج ها و سالهاي شمسي كافي است، هيچ فكرم به جائي نمي رسد. آخر دليل تا اين اندازه واهي و ضعيف است كه به جهت نياز يك تعرفة گمركي به سال شمسي، سال يك كشوري را تغيير دهند، و تمام آداب و رسوم و تعطيلات و تشريفات را در همة دوائر از دادگستري و فرهنگ و غيرها و حتّي وزارت ماليّه و دارائي در همة امور كشور تبديل كنند، اين چه حسابي است؟! اين چه كتابي است؟!

و امّا قضيّة بودجه و مخارج دولت كه طبق ماههاي قمري زيان متوجّه او مي شود، به قدري سست است كه انسان از عقل و درايت پيشنهاد كنندگان تغيير تاريخ درشگفت مي ماند.

آخر كه گفته است كه دولت بودجة خود را از جمع آوري ماليات ها و غيره به حسب ماه و سال قمري از ملّت و رعايا بگيرد، آن وقت طبق بروج و سالهاي شمسي خرج كند؟ و به كارمندان بپردازد؟ اگر دولتي به حسب تاريخ شمسي جمع آوري مي كند، به حسب شمسي هم پرداخت مي كند، و اگر دولتي به حسب تاريخ قمري جمع آوري مي كند، به حسب قمري هم پرداخت مي كند، نسبت در هر دو حال محفوظ و ابداً نفع و زياني متصورّ نيست.

اگر بودجة كشور بيست و چهار ميليون در سال شمسي است، چنانچه بخواهند طبق سال قمري بپردازند، ديگر بيست و چهار ميليون بودجة آن نيست، طبعاً كمتر است، و پرداختن همان مقدار كمتر به ماهها و سالهاي كوتاه تر چه ضرري مي رساند؟

تعيين بودجه و دخل و خرج دولت، و پرداخت و جمع آوري آن، چه طبق سالهاي شمسي باشد و يا سالهاي قمري، هر دو در دست دولت است، و تناسب در هر حال محفوظ، و يك ريال كم و بيش نخواهد شد.

اگر شما در منزل ده نفر ميهمان دعوت كنيد، در نزد هر يك از آنان يك ظرف طعام مي گذاريد! و اگر بيست نفر دعوت كنيد! بايد بيست ظرف طعام بگذاريد! ودر هر دو حال ميهمانان فقط از ظروف خود خورده و سير مي شوند! بلي اگر شما بيست نفر دعوت كنيد! و طعام ده نفر را براي آنان قرار دهيد، همگي نيم سير مي مانند!

شما هيچگونه الزامي نداريد، كه بيست نفر دعوت كنيد، و طعام ده نفر به آنها بدهيد! يا بيست نفر دعوت كنيد، با طعام بيست نفر، و يا ده نفر دعوت كنيد، با طعام ده نفر، و در هر دو صورت هم همگي ميهمانان سير شده اند، و هم شما مورد خجلت كمبود طعام واقع نشده، و از عهده بر آمده ايد!

باري تمام اين دليل ها بهانه است، مي خواهند محرّم و صفر و رمضان و ذوالحجّه را بردارند، و يك درجه قدم پيش نهند، و يك مرحله را پشت سر گذارند، تا براي قدمهاي بعدي مراحل پيموده نشده، راه استوار باشد.

مجلس دورة دوّم سالها و ماههاي قمري را برداشت، و بجاي محرّم و صفر حمل و ثور و جوزا را گذاشت. و در پاسخ طبقة روشن بين و تيز هوش و متعهّد كه مي گفتند: شما شعائر اسلام را بر مي داريد! و محرّم و صفر را تغيير مي دهيد! مي گفتند: ما ابداً به محرّم و صفر شما كاري نداريم! شما در محرّم و صفر، عزاداري خودتان را بكنيد! و در رمضان روزة خود را بگيريد! و در ذوالحجّه به حجّ برويد!

ابداً ما با اين اعمال عبادي، در اين زمان هاي مقررّة در شرع كاري نداريم! اين راجع به شماست! ما از نقطة نظر كارهاي دولتي، و روابط ديپلماسي، و تنظيم و تنسيق امور حكومت، و تشكيلات اداري و وزارتخانه ها، تاريخ رسمي كشور را تاريخ شمسي قرار مي دهيم! آنهم به هيچ جا ضرري نمي رساند!

هر وقت كه ما گفتيم: شما در برج حمل روزه بگيريد! و يا در رأس سرطان به مكّه برويد! حق با شماست! و جاي اعتراض باقي است!

كسي به آنها نگفت: در اسلام امور عبادي و سياسي تفاوتي ندارد، و تشكيلات اداري از نماز و روزه جدا نيست، و وزارتخانه ها در استخدام فرهنگ اصيل اسلام و حجّ و زيارت، و روزة رمضان و عزاداري سيّد الشّهداء (ع) قرار دارند، ما و شما نداريم! دولت و ملّت اسلام واحد است!

تغيير تاريخ قمري به تاريخ شمسي، موجب تفكيك ملّت مسلمان از دولت است. موجب به انزوا در آوردن اسلام در صحنة اجتماع و رسميّت است. و در حقيقت موجب نسخ اسلام و برقراري متد غرب و غرب گرائي است.

باري اين مرحلة اوّل از تغيير بود كه در مدّت بيست سال به همين منوال در كشور ساري و جاري بود، تا نوبت به اجراء طرح مرتبة دوّم رسيد، و از هر جهت زمينه آماده و دشمنان اسلام در انتهاء فرصت براي اجراء مرحلة دوّم بودند
تبديل سالهاي شمسي به باستاني دردورة پنجم
تا در دورة پنجم مجلس شوراي ملّي در جلسة يكصد و چهل و سوّم كه روز سه شنبه 27 حوت 1303 شمسي و مطابق با 21 شعبان 1342 قمري بود، تاريخ شمسي را كه طبق بروج و به اسامي عربي بود، نسخ، و به جاي آن تاريخ هجري شمسي باستاني قرار دادند.

آنچه در آن مجلس از نطق ها و خطابه ها خوانده شد كه از اين امر جلوگيري به عمل آيد موثّر واقع نشد، و مخصوصاً جناب شريعتمدار دامغاني مستدلاً بيان كرد كه: ماههاي شمسي كه طبق حركت آفتاب در برج ها معيّن و مقررّ است بهتر است از ماههاي ساختگي باستاني كه با اصول علمي هيچگونه موافقت ندارد.

اصل اين پيشنهاد به وسيلة ارباب كيخسرو شاهرخ [259] مرد زرتشتي مذهب و دشمن اسلام و از اعضاء فراماسونري ايران، و به تشويق و ترغيب سيّد حسن تقي زاده [260] مهره خاص اجنبي، و از رؤساء و سابقه داران شصت سالة فراماسونري در ايران صورت گرفت.

سيّد محمّد تديّن [261] چنانكه از گفتار او در همان مجلس پيداست، سهم به سزائي در اين انگيزه داشته است.

اين پيشنهاد بدين طور بود كه در تاريخ رسمي شمسي كشور، دو تغيير بايد داده شود: اوّل _ نامهاي عربي از حمل و ثور و جوزا به نام ماههاي ايران باستاني: فروردين، ارديبهشت، خرداد، تير، مرداد، شهريور، مهر، آبان، آذر، دي، بهمن، اسفند [262] تبديل شود.

دوّم _ در تعداد روزهاي اين بروج، شش ماه اوّل را 31 روز، و پنج ماه دوّم را 30 روز، و ماه آخر را 29 گرفت، اين مي شود سيصد و شصت و پنج روز. و براي خوردة آن هر چهار سال يك بار اسفند ماه را 30 روز بگيرند، و آن سال را 366 روز محاسبه كنند.

مي گفتند: اين طريق از تقويم سلطان ملكشاه سلجوقي اخذ شده است، و چون او ملاحظه كرد كه سالهاي شمسي به واسطة عدم محاسبة تعديلات، و عدم محاسبة كبائس دقيق رو به عقب رفته است، لذا با تنظيم و تنسيق حكيم عمر خيّام و بعضي از منجّمين ديگر، سالهاي شمسي را بدين گونه قرار داد، كه: تمام برج ها سي روز باشد، كه مجموعاً مي شود سيصد و شصت روز، نگاه براي كسر نيامدن سالها پنج روز به آخر آبان ماه، و يا اسفند ماه اضافه مي كردند، و آن را خمسة مسترقه مي گفتند، و اين هم به علّت آن بود كه زرتشتيان قبل از اسلام پنج روز از سال را جزو سال حساب نمي كردند، و در آن پنج روز مجّاناً دنبال كارهاي خير مي رفتند.

و با اين پنج روز، سال سيصد و شصت و پنج روز مي شد، و هر چهار سال يك سال را كبيسه مي كردند، و سيصد و شصت و شش روز مي گرفتند، و باز براي حساب دقيق تر، كبيسة دوّم گرفته و هر سي و سه سال يكبار سال كبيسه را سال پنجم قرار مي دادند، يعني بعد از سال 29 و 30 و 31 كه مي بايد سال سي و دوم را كبيسه بگيرند يكسال عقب انداخته و سال 33 را كبيسه مي كردند[263].

با اين حساب سالهاي شمسي تا شش هزار سال فقط يك روز عقب مي افتد.

سلطان ملكشاه سلجوقي اين تقويم را تنظيم و ابتداي سال را نيز مبدأ جلوس خود به تخت سلطنت قرار داد. تاريخ هرجي را ناديده گرفت. و اين تقويم را مي خواست رائج كند.

ولي به علّت تغيير مبدأ تاريخ از هجرت به جلوس بر تخت سلطنت خويش، مردم نپذيرفتند، و در ايران اين تقويم رائج نشد، ولي از جهت محاسبه دقيق است.

حال اگر شش ماه اوّل را سي و يك روز، و شش ماه دوّم را سي روز، و روزهاي اسفند را بيست و نه روز قرار دهيم، و هر چهار سال يك بار كبيسه كنيم، و هر سي و سي سال يكبار كبيسة دوم بگيريم، در تعداد روزهاي سال مجموعاً تغييري پيدا نمي شود، و سال هم به عقب نمي افتد، يعني از نقطه نظر محتوا طبق تقويم ملكشاه است، و از نظر تعداد روزهاي هر ماه بخصوصه، با آن تفاوت دارد، و اين امر مهمّي نيست.

و خلاصة مطلب آنكه در سالهاي شمسي به اندازه بودن سر و ته سالها لازم است، ولي ماههاي شمسي چه تفاوت مي كند، كه سي روز باشد، يا سي و يك روز، و يا كمتر، و يا بيشتر، عمده حساب مجموع است.

ما اسم فروردين را براي ماه اوّل بهار قرار مي دهيم خواه با برج حمل تطبيق كند، و يا نكند.

اين از جهت تعداد روزهاي برج ها، و اما از جهت تغيير اسامي، گفتند: هيچ مهم نيست. فقط تغيير الفاظ است، و به جائي صدمه نمي زند، الفاظ عربي را برداشتن و بجاي آن الفاظ باستاني گذاردن، موجب احياء سنّت ملّي است. و هر ملّتي بايد آئين خود را محترم بشمارد، و مخصوصاً گفتند كه: اسلام هم ما را به احياء سنّت هاي ملّي دعوت كرده است.

چون به آنها گفته شد: منظور شما برداشتن محرّم و صفر است! گفتند: ما چنين منظوري نداريم! امور شرعيّه بجاي خود محفوظ است، ما مي خواهيم الفاظ عربي را برداريم، و الفاظ زيبا و قشنگ باستاني را بجاي آن گذاريم! ما كه نبايد از عرب هم عرب تر شويم، امروزه در بين النّهرين (عراق) و غيره، نامهاي تشرين و كانون و شباط به كار مي برند، و هيچ به ياد نداريم كه كشور عربي نام حمل و جوزا و سنبله به كار برد.

در اينجا كه مرحوم مجاهد عالم عاليقدر سيّد حسن مدرّس گفت: در تمام ممالك اسلامي محرّم و صفر استعمال مي كنند، گفتند: ما به محرّم و صفر كار نداريم، آن مال ملّتهاست، كه امرو شرعيّة خود را انجام مي دهند، گفتار ما راجع به تقويم رسمي دولتي است، نه امور شرعية مردم.

و همين تقويم رسمي شمسي را كه تا به حال داشتيم، اينك مي خواهيم الفاظ ماهها را تغيير دهيم، و اين ضرري نمي زند، و به محرّم و صفر كاري ندارد. آنها به جاي خود محفوظند. ما مي خواهيم اسم حمل و جوزا را به ارديبهشت و فروردين تبديل كنيم، و اين احياء سنّت و آثار كهن است.

يكي از نمايندگان مخالف گفت: شما اگر مي خواهيد تغيير الفاظ بدهيد، به الفاظي كه يكي از منجّمين فعلي براي اين ماهها ساخته است، و بسيار مناسب تر است تغيير دهيد. سيّد جلال الدّين طهراني تقويمي ساخته است و نام ماههاي سال شمسي را به ترتيب از اينقرار قرار داده است: چمن آرا، گل آور، جان پرور، گرماخيز، آتش بيز، جهان بخش، ذژم خوي، باران ريز، اندوهگين، سرماده، برف آور، مشگين فام. [264]

اين نامها بسيار زيباتر و از جهت معني مناسبتش بيشتر است، تا معانيي كه آقاي ارباب كيخسرو از روي كتابهاي باستاني تهيّه كرده اند.

چمن آرا مناسبتش بيشتر است تا فروردين كه آن را به (هم مانندي روانان) كه مساوات ارواح باشد ترجمه كرده اند.

و گل آور بهتر است از ارديبهشت كه به (نظم كام و تقدّس بهترين) ترجمه كرده اند.

باري آنان اصرار داشتند كه چون احياء سنّت كهن است، الفاظ فروردين و ارديبهشت و غيرها بهتر است، و حتّي در لفظ مرداد گفتند حتماً بايد أمرداد باشد، با همزة مفتوحه، چون در لغت باستاني با همزه است. [265]

باري هر چه وكلاي مخالف گفتند: بايد روي اين مطالب تأمّل شود، و فعلاً كارهاي مهمتري مجلس در بر دارد، و فعلاً در آن موادّ مذاكره كنيم، و وقت مجلس را به تغيير نام نگيريم، سودي نبخشيد، و با قيام و قعودهائي با فوريّت رأي گرفته شد.

در اين جلسه حقيقتاً نمايندگان مخالف را اغفال كردند و گفتند: الفاظ باستاني و حفظ مليّت و قوميّت است، ديگر شرح ندادند كه اين الفاظ از أوستا گرفته شده، و نام شش فرشتة نمايندة أهورامزدا كه زنده و جاودانه اند در ميان اين ماههاست، و آنها عبارتند از: ارديبهشت و خرداد و أمرداد و شهريور و بهمن و اسفند.

بسياري از نمايندگان مخالف هم گيج و ويج شده، نمي فهميدند چه بگويند، مي گفتند: ما با آداب و رسوم ملّيّت مخالف نيستيم. يك نفر نگفت: اين آداب ملّيّت، ملّيّت زردشت است، اسلام آئين زردشت را به باد فنا داد، و آفتاب درخشانش ديگر زمينه اي، براي ذكري از أهورامزدا و فرشتگان او باقي نمي گذارد.

در كشور اسلام و آئين محمّدي و رسميّت قرآن كريم، چه معني دارد كه تاريخ را بر اساس روزها و ماههاي زردشتي قرار دهند؟ اين نسخ اسلام است، صحبت از الفاظ قشنگ نيست، صحبت از حملة ديو شوم اهريمني بر كيان اسلام است.

امروز شما نام ماهها را به نام فرشتگان مذهب زردشت مي گذاريد! و از ترس و عدم موقعيّت رأس تاريخ را به همان هجرت رسول الله باقي مي گذاريد! فردا آن را هم عوض مي كنيد! و تاريخ هخامنشي، با مبدأ جلوس سيروس بزرگترين پادشاه هخامنشي، و يا با مبدأ سلطنت كورش و يا داريوش مي گذاريد! و يا مبدأ سلطنت پهلوي را همانند سلطان سلجوقي، به عنوان پديد آورندة آثار نوين و بر اندازندة ارتجاع و فرسودگي مذهب و افكار كهنه، مبدأ تاريخ قرار مي دهيد!

در آن مجلس كسي كه بالنّسبه دفاع كرد، مرحوم شريعتمدار دامغاني بود كه مستدلاًّ گفت: تغيير روزهاي ماهها فائده ندارد، و خروج از موازين علميّه مي باشد، و الفاظ حمل و ثور و جوزا از الفاظ فروردين و ارديبهشت كه معناي مناسبي ندارند بهتر است، ولي مطلب را نشكافت، و مبرهن نكرد كه اين پيشنهاد تغيير تاريخ به عنوان احياء سنّت ملّي، در حقيقت احياء سنّت زردشت، و اماتة احكام شرعي و اساسي محمّدي در كشور اسلام است.

زيرا همانطور كه ما اينجا بيان كرديم و در تعليقه نامي از فرشتگان آئين زردشت برديم، شايد او نمي دانست، و از اصل و ريشة اين تغيير خبر نداشت. زيرا پيشنهاد كنندگان، مقصد خود را مخفي كرده، و فقط به عنوان تغيير الفاظ عربي به تغيير الفاظ باستاني وارد مسئله شدند، و گفتند: فقط مسئلة تغيير الفاظ است و بسيار مسئلة سهل و آسان است.

در روز 27 حوت 1303 مطابق 21 شعبان 1342 كه سه روز به نوروز مانده بود، با اين عجله و شتاب، در يك جلسه رأي گرفتند [266]، و تاريخ را عوض كردند [267] و پس از تشريفات لازم در 11 فروردين 1304 شمسي به تصويب رسيد و مؤتمن الملك (حسين پيرنيا) كه در آن دوره رئيس مجلس بود به صورت نظامنامه به دولت ابلاغ كرد كه در دوائر دولتي اجراء نمايند. و به عنوان هدية نوروزي براي ملّت ايران الفاظ قشنگ ارديبهشت و بهمن را آوردند، و زهر جانكاه را با پوشش هاي شيرين ملّيپت به خورد مردم دادند، به طوريكه تا به حال هم بسياري از حقيقت مسئله آگاه نيستند، و نامهاي باستاني را بر زبان مي آورند و اصلش را نمي دانند.

در اثر رسمي شدن نامهاي فروردين و ارديبهشت، در ادارات دولتي و مدارس و تقاويم و اعلانات، اولاً اين نامها كه تا آن زمان جز عدّه معدودي كسي از آنها خبري نداشت، مشهور و معروف شدند، و از مدارس به منازل، و از تقويم هاي اداري به تقويم هاي ديواري منزلي سرايت كرد، و آذر و بهمن و اسفند، همچون قل هو الله احد محفوظ هر خرد و پير، و زن و مرد شد.

و ثانياً نام محرّم و صفر و ربيع الأوّل و جمادي الثّاني و ذوالقعده و غيرها كم كم از بين رفت، نه كسي از اين ماهها، و از دخول و خروجش خبري داشت، و نه اعمال روزانه و تكاليف اجتماعيّه و تشريفات و دعوت ها و جشن ها و ماتم ها و عزاهاي خود را بر اين ماهها منطبق مي نمود.

فقط ماه محرّم به جهت عزاداري، و ماه رمضان به جهت روزة، قدري معروف تر بود، و بجز پيرمردان تمام مردم كه مي خواستند مثلاً در ماه رمضان روزه بگيرند مي گفتند: مثلاً بايد امسال از 15 بهمن ماه تا 14 اسفند ماه روزه بگيريم، همچون جوانان مسلمان در خارج از كشور كه اعمال عباديّة خود را با روزهاي ماههاي فرنگي همچون فوريه و مارس و آوريل و مه و ژوئن و ژوئيه و غيرها منطبق مي نمايند.

و اين درست، در خطّ همان راهي است كه استعمار كافر براي منزوي كردن آئين استوار اسلام كشيده و ترسيم نموده است، و از اينجا نيز درست در مي يابيم كه آن كافر تا چقدر در انجام مرام خود پيروز شده، و نامهاي اجنبي و زردشتي را به جاي نامهاي اسلامي نشانده، و دست هر مرد و زن، و مورد استعمال هر عالم و عامي، و هر اداري و بازاري، و هر كارگر و كشاورز داده است [268]، تا جائي كه از بعضي از علماء نيز ديده شده است در اعلانات خود ماههاي باستاني را به كار برده، و در امضاي خود تاريخ شمسي و نام هاي زردشتي را به كار برده، و در ضمن گاهي از اوقات مطابق با 7 محرم 1387 هجري قمري را مثلاً با آن ضميمه نموده اند، و گاهي هم از اين تطبيق رفع يد كرده، و به مجرّد تاريخ باستاني اكتفا نموده اند.

بازگشت به فهرست

تبديل سالها ي هجري به سال شاهنشاهي
باري اين مرحلة دوم از تغيير بود كه پنجاه سال تمام دوران خود را طّي كرد، و پيوسته در صدد پيدا شدن زمينة مساعد براي اجراي طرح مسئلة سوم بودند، و آن كه از جهت اهميّت بسيار از تغيير دو مرحلة قبل، مهمتر بود، نسخ تاريخ هجري و تبديل آن به تاريخ شاهنشاهي بود. يعني نسخ خود رسول الله و به روي كار آمدن طاغوت و رسميّت حكّام جائر در عقائد و سرنوشت قلوب ملّت.

گرچه مدّتها بود كه طاغوت بر ملّت حاكم بود، ولي تا به حال اعلان نسخ حكومت رسول الله، و اعلان نسخ قرآن و اعلان نسخ شرف و فضيلت و وحي و نبوّت و ولايت، و نسخ ايمان و عقيده نشده بود.

اينكه با اين تغيير، جهارا علي رؤوس الأشهاد، اعلان عدم نياز به دين و مذهب، و آئين محمّدي، و بريدن زنجير ظاهر را با باطن، و بيرون جستن از دامان معنويّت و روحانيّت رسول خدا و استغناء و عدم نياز به احكام الهيّه را نمودند.

ما در اينجا متن روزنامة اطّلاعات مورخه يكشنبه 24 اسفند ماه 1354 شمارة 14959 را مي آوريم و سپس به بحث مختصري در پيرامون آن خواهيم پرداخت:

متن درشت روزنامه: امروز با تصويب يك قطعنامة تاريخي در جلسة مشترك مجلسين، تقويم و مبدأ تاريخ ايران تغيير كرد. نوروز آينده سال 2535 شاهنشاهي خواهد بود.

نخست وزير هويدا: تقويم مذهبي كماكان مورد استفاده است.

قطعنامة اجلاسية مشترك مجلسين سنا و شوراي ملّي به رياست جعفر شريف امامي در كاخ سنا.

ابتدا در ود و سپاس خود را بر دودمان پهلوي فرستاده از زحمات 50 سالة آنان در راه اعتلاء مملكت قدرداني مي نمايد، و انقلاب شاه و مردم را تنها عامل رهائي و آزادي و استقلال ميهن به شمار مي آورد.

و اينك متن مورد نظر:

مجلسين با ايماني قاطع به نظام شاهنشاهي، كه در طول بيش از 25 قرن منشأ و مبناي قوام و دوام قوميّت و ملّيّت كشور ما بوده است، آغاز سلطنت كورش كبير بنيان گزار شاهنشاهي ايران را به عنوان سر آغاز تقويم و مبدأ تاريخ ملّي ايران به شمار مي آورد [269] مجلسين با اعتقاد راسخ به اصول حزب رستاخيز ملّت ايران، اين قطعنامه را در جلسة مشترك مورّخ بيست و چهارم اسفند ماه يكهزار و سيصد و پنجاه و چهار تصويب نمودند.

در اين جلسه ابتدا رئيس مجلس و بعد سناتور دكتر عيسي صديق، هلاكو رامبد، سناتور عماد تربتي، دكتر مصطفي الموتي، سناتور شوكت ملك جهانباني، خانم دكتر مهين صنيع صحبت كردند، و آنگاه قطعنامه به اتّلفاق آراء تصويب شد.

ابتدا شريف امامي طي نطق افتتاحيّة خود از زحمات شاه تجليل كرده، و اظهار مي دارد براي كمي وقت، دو مجلس در هم ادغام شده، و از هر كدام سه نفر نماينده صحبت مي نمايند (روز تولّد رضا شاه).

قطعنامه توسّط دكتر جواد سعيد نائب رئيس مجلس شوراي ملّي قرائت شد و آنگاه هويدا سخن گفت.

سخنران اول دكتر صديق بود كه پس از ستايش از زحمات رضاشاه، و شرح احوال ايران در آن دوره، و هرج و مرج، اقدامات مهم او را به چند مورد تقسيم مي كند:

اعزام دانشجو به خارج، تأسيس دانشگاه تهران در فروردين 1310، تحصيل رايگان در تمام كشور، تشكيل باشگاه و استخرهاي شنا به دست ولايتعهد، برگزاري هزارة فردوسي در 1313 و گشايش آرامگاه وي در طوس (در سال مذكور در دانشگاههاي درجه اول دنيا نيز فردوسي و خدمات او به زبان و ملّيّت و تاريخ ايران مورد تجليل واقع شد)، و اقدام بسيار مهم كه به نظر ممتنع مي آمد، رفع حجاب از زنان بود در 17 ديماه 1314، و اجتماع دانشمندان دنيا و تحقيق دربارة فردوسي و مفاخر ايران ملّي.

و سپس در اين مورد شرح مي دهد و بعداً دربارة زحمات و خدمات محمّدرضا شاه سخن گفته، و پس از آن دربارة انقلاب سفيد بحث كرده است.

و پس از دكتر صديق، سناتور عماد تربتي سخنراني كرد، و او نيز مانند صديق مطالبي ايراد كرد.

و پس از او سناتور شوكت ملك جهانباني سخنراني كرد، و از سعي رضاشاه در مورد كشف حجاب سخن گفت.

و پس از او دكتر مصطفي الموتي در همين زمينه ها سخنراني نمود.

و پس از او هلاكو رامبد، و پس از او نيز خانم دكتر مهين صنيع در همين زمينه ها سخن گفتند.

و پس از تصويب قطعنامه، سناتور علاّمة وحيدي سخنراني كرد، و چون اين سخنراني بسيار مزوّرانه و مكّارانه و شامل تحريف و تبديل معنوي است، و استادانه با دليل، حكّام جور را تأييد كرده و از زبان رسول الله آنها را ستوده است، و روايات و اخبراي كه دربارة امام و حاكم عادل وارد شده است بر سلاطين جور و حكّام فاسق و جائر تطبيق نموده است، لذا ما عين گفتار او را مي آوريم؛ تا خوانندگان خود به موارد شيطنت و تدليس و تلبيس او پي برند، او سخنراني خود را بدين گونه آغاز كرد:

اجازه بفرمائيد به مباني دين مبين اسلام و به موازين استنباط و اجتهاد، مختصري در عظمت بنيانگزار شاهنشاهي ايران كورش كبير و وجوب اطاعت از پادشاهان را به استحضار برساند.

در علم اصول، مأخذ استنباط: كتاب و سنّت و اجماع و عقل است، كتاب يعني قرآن مجيد، كتاب آسماني و راهنماي جهاني كه بر رسول اكرم (ص) نازل شده است، و در اين كتاب مقدّس الهي آيات با هراتي مربوط به شخيّت و خيرخواهي و بشر دوستي كورش كبير به نام ذوالقرنين ديده مي شود.

(و يسئلونك عن ذي القرنين قل سأتلومنه ذكراً) و نام گزاري كورش كبير به ذوالقرنين از لطائف معجزات قرآن مبين است، كه پس از پژوهشهاي دقيق علمي معلوم شد كه دو طرف كلاه اين شاهنشاه دو برآمدگي داشته است، و به اين مناسبت قرآن كريم از اين شهريار گرانقدر به نام ذوالقرنين ياد فرموده است»

سپس براي دفع اينكه مقصود از ذوالقرنين اسكندر است، مي گويد: «اسكندر مرد ظالم و سفّاكي بوده است و قرآن كريم هيچگاه مدح مرد ظالم را نمي كند».

و سپس مي گويد: «مفاد آيات ديگر هم نمايانگر پندار و رفتار اين شاهنشاه دادگستر است».

و مي گويد: «اكنون به ذكر عظمت پادشاه و اعتقاد به رژيم سلطنت مي پردازم: در خبر است كه خداي جليل به ابراهيم خليل خطاب فرمود: اي، ابراهيم! تو مظهر آگاهي مائي و پادشاه مظهر شاهي ما. و از اين خبر چنين استفاده مي شود كه مقام شامخ سلطنت هميشه مورد عنايت خاصّ الهي بوده و هست.

اشاره به مضمون اين خبر است كه جلال الدّين مولوي مي گويد كه: «پادشاهان مظهر شاهيّ حقّ». و سنّت رسول مكرّم هم مؤيّد اين خبر مي باشد. سخني است مأثور و خبري است مشهور كه نبّي اكرم (ص) مكرّر در مكرّر در جمع صحابه بر عظمت زمان ولادت خود اشاره مي فرمايد: ولدت في زمن الملك العادل (در زمان پادشاه عادل متولّد شده ام) كه ضمناً پيغمبر گرامي با نهايت صراحت از شاهنشاه ايران انوشيروان تجليل مي فرمايد.

امّا حديث ديگر كه با كمال وضوح اطاعت از پادشاه را واجب مي داند، و بهتر است قبلاً مرجع حديث را ذكر نموده، و سپس به بيان آن بپردازيم، تا تصور نرود: گفتة منظور مستند و مأثور نيست. مأخذ خبر كتاب معتبر و بزرگ دانشمند عالم اسلام شيخ صدوق مي باشد، در كتاب «امالي» است: لا تذلّوا رقابكم بترك طاعه السلطان! تا اينكه مي فرمايد: و انّ صلاحكم في صلاح سلطانكم و ان السّلطان بمنزله الوالد الرّحيم؛ فأحبّوا له ما تحبون لأنفسكم و اكرهوا له ما تكر هون لأنفسكم. «خودتان را به سبب ترك اطاعت از پادشاه خوار و سرافكنده نكنيد! صلاح شما در صلاحديد پادشاه است! پادشاه به منزلة پدر مهربان است، پس دوست بداريد براي او آنچه را كه براي خودتان دوست مي داريد! و كراهت داشته باشيد براي او آنچه را كه براي خود كراهت داريد»!

حديث ديگر كه آنهم در همين كتاب معتبر و ارزنده است: قال رسول الله (ص) طاعه السلطان واجبه، و من ترك طاعه السطان فقد ترك طاعه الله عزّ و جلّ و دخل في نهيه: «اطاعت از پادشاه واجب است، و كسي كه مطيع پادشاه نباشد، مطيع خداي عزّ و جلّ نمي باشد، و از فرمان خدا سرپيچي كرده است».

مي بينيم در اينجا بدون هيچ ابهامي اطاعت از پادشاه را اطاعت از خدا مي داند.

اما وجوب اطاعت از پادشاه به موجب اجماع، چون ما اجماع را كاشف قول معصوم مي دانيم، و سر سلسلة معصومين، اطاعت از پادشاه را واجب فرموده، نظر به وحدت ملاك، از اين لحاظ هم اطاعت از پادشاه واجب است.

بخصوص بر ما ايرانيان كه در حقيقت و به فرمودة مولاي متّقيان امير مؤمنان، داراي ويژگيهاي ايمان و خصائص روحاني هستيم، و از طرفي هم به شهادت تاريخ از لحاظ سنن ملّي هم فرمان شاه را فرمان خدا مي دانيم، چه فرمان يزدان چه فرمان شاه.

و ناگفته نماند چون به موجب مفاد اخبار عديده اطاعت از پادشاه مسلّم الصّدور از معصوم است، اين را هم با توجّه به وحدت ملاك مانند اجماع مصطلح مي دانيم.

اما دليل عقلي دائر به لزوم اطاعت از پادشاه، بديهي است سر پيچي از فرمان پادشاه عادل و دانا و توانا، موجب اختلال نظم و از هم گسيختگي امور سياسي و اجتماعي و علمي و اقتصادي و غيره مي باشد.

لولا السلطان لأ كل النّاس بعضهم بعضاُ. نمايندگان محترم! براي حسن ختام حديث مشهوري را كه ناقل آن شيخ المحدّثين حرّ عاملي است نقل مي نمايم:

اَلسُّلْطَانُ ظِلُّ اللهِ فِي الأرضِ، يَأْوِي إلَيْهِ كُلُّ مَظْلُومٍ، كه سعدي گرانمايه اين حديث را به نظم ترجمه نموده، و آميختگي سايه را با صاحب سايه افزوده است:

پادشه سايه خدا باشد سايه از ذات كي جدا باشد؟

اكنون در اين جلسة مشترك پر شور و احساس كه براي تجليل از پنجاه سال شاهنشاهي پر بركت و افتخار پهلوي تشكيل يافته، و مقارن با ميلاد مسعود سر دودمان اين شاهنشاهي مي باشد، با درود فراوان به روان پاك اين شاهنشاه كبير از خداي متعال مي خواهيم كه به ما توفيق اطاعت و خدمت بيش از پيش به شاهنشاه آريامهر را عطا فرمايد. زنده باد شاهنشاه آريامهر و شهبانوي گرامي و والا حضرت همايون ولايتعهد. جاويد ايران.»

با دقّت در اين سخنراني ملاحظه مي شود كه چگونه علاّمة وحيدي [270] خود مسخ شده و حقايق را تحريف كرده است.

ما در اينجا به سخنان ساير گويندگان كه سخنراني كرده اند، و برداشتن حجاب و عفّت زنان، و يا تجليل از فردوسي افسانه ساز كه او را سمبل ملّيّت و قوميّت قلمداد كرده، و در مقابل اسلام، به اسم مقابلة با عرب، سر دست بلند كرده، و در زير مجسّمة او جمع شده و سينه مي زنند، و نظير اين گفتارها كاري نداريم، زيرا كه اين گويندگان: افراد معلوم الحالي هستند كه از دوران طفوليّت در همين مدارس استعماري درس خوانده، و در نزد همين استاداني كه روي خطّ مشي تعيين شدة از خارج براي تضعيف اسلام، ملّيّت و قوميّت باستاني و ايراني زردشتي را به رخ مي كشند، تعليم ديده اند. فلهذا از شنيدن اين سخنان مكررّه در مكرّره از اينها هيچ ترتيب اثري نمي دهيم.

زيرا ممشي و مسير و مبدأ و منتهي و غايت و هدف اينان جز همين قبيل سخنان توخالي و بي مغز چيزي نيست، اينان چه بسا كساني هستند كه در خارج تعليم و تربيت يافته، و از زبان و انديشة همان استادان خارجي كه براي رقاء و پيشرفت كشورهاي شرقي داية از مادر مهربان تر هستند، مطالبي را شنيده و آموخته و به جان و دل پذيرفته و نوكر حلقه به گوش اجانب و استعمار كافر بوده و هستند، فلهذا اگر پهلوي و خاندان او را _ كه به شهادت تاريخ، دست استعمار اجنبي پنجاه سال با چماق و سر نيزه و تبعيد و حبس و شكنجه و قتل و اسارت، بر اين ملّت مسلمان تحميل كرد _ يگانه شاهنشاه عادل ملّت پرور دادگستر بدانند هيچ در شگفت نخواهيم بود.

ولي تعجّب ما از امثال وحيدي است كه چگونه با وجود سرمايه هاي علمي براي خوشايند شاه جائري كه خودشان از ظلم ها و ستم هاي او بهتر از ما خبر دارند، و در مجالس و محافل خصوصي از آن بازگو مي كنند، براي جيفه و مردار دنيا، شرف و فضيلت خود را مي فروشند، و براي دراز كردن دست بر سر سفرة فرو ماية آنان اينطور تملّق و چاپلوسي مي كنند. و براي رياست چند روزه و بهره برداري از حطام كاسد اين افراد بي مايه، دين و مذهب و قرآن و رسول الله و اخبار و آيات را وجه المصالحه قرار مي دهند، و همه را به ثمن بخس مي فروشند؟

آخر هر عاقل و دانشمندي كه به مباني اصول و فقه اسلام آشنائي داشته باشد، با ملاحظة اين سخنراني اين مرد، به خوبي در مي يابد كه جز تزوير و خدعه و مكر و فريب چيزي به كار نبرده، و جز تحريف تحويل نداده است.

قرآني كه از طرف حضرت باري براي تحكيم عدل و توحيد آمده، كجا اطاعت از حاكم را لازم مي شمرد؟ پيامبري كه براي برقراري توحيد و عدل و مبارزة با شرك و ظلم بيست و سه سال خون جگر خورد، و در مدت هجرت ده سال در مدينه، خود در مقدّم ترين نقطه از صفّ مجاهدين در قبال دشمن قرار مي گرفت، و به طور متوسّط هر دو ماهي كه در مدينه بود يك غزوه صورت مي گرفت، و خود در آن شركت مي فرمود، كجا خود امر به اطاعت پادشاه مي كند و پيروي از او را بدون چون و چرا لازم مي شمارد؟

اين رواياتي كه ايشان نقل كرده با وجود ضعف و ارسال در سند آنها هيچگاه دلالت بر پيروي حاكم جائر ندارند. مراد از سلطان، سلطان عادل، و امام بحقّ و يا فقيه جامع الشرائط منصوب از قبل امام است.

حرمت پيروي از سلطان جائر، و تبعيت از حاكم فاسق و گناهكار، به مقتضاي حديث متّفق عليه بين شيعه و سنّي: لاَطَاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَهِ الْخَالِقِ «براي هيچ مخلوقي در معصيت امر خدا، اطاعتي نيست» ديگر اطلاق ياعموم براي مطلقات وجوب اطاعت سلطان بنابر فرض صحّت سند آنها باقي نمي گذارد. در قرآن كريم وجوب اطاعت را منحصراً به رسول الله، و اولي الامر كه مراد ائمّة دين و پيشوايان حقّة سيّد المرسلين اند معيّن فرموده، و فقط و فقط انبياء عظام كه از طرف حضرت پروردگار مبعوث مي شدند، طبق آيات قرآن، وجوب اطاعت داشته، و خودشان به لزوم پيروي مردم از آنها امر مي كرده اند.

قرآن كه سراسر از پادشاهان جائر جهان، همچون فرعون و نمرود و هامان و دست اندر كارانشان تنقيد مي كند، و امّت ها را به پيروي از پيامبران، به شورش در مقابل آنان بر مي انگيزد، كجا خود بدون قيد و شرط اطاعت امثال آنها را لازم مي شمرد؟

خيانت آقاي وحيدي در نقل اين اخبار، اولاً آنها را به صورت خبرهاي صحيح السّند و مشهور و معروف جلوه دادن است، كه البته چنين نيست، و در هيچيك از مجاميع شيعه و يا اهل تسنّن با سند صحيح يافت نمي شود، و ثانياً بيان مطلق كردن و از ذكر قيد و مقيّد و خاصّ و مخصّص صرف نظر نمودن است، و اين خيانتي عظيم است.

در اينكه مراد از ذوالقرنين كورش بوده است، اشكال و ايراد بسيار است، و بر فرض صحّت اين معني، فقط قرآن خصال ذوالقرنين را ستوده است، اما كجا از لزوم پيروي و متابعت او به عنوان پادشاه، ذكري به ميان آورده است؟ ايشان نشان دهند.

و عجيب اينست كه خود ايشان در مقام استدلال كه نمي توان ذوالقرنين اسكندر باشد، مي گويد چون او مرد ظالم بوده است، قرآن از او تعريف و تمجيد نمي كند، آنگاه چگونه خودشان از بيان قرآن و از لسان اخبار، اين بيانات را در لزوم پيروي از شاه و شاهنشاه و خاندان پهلوي دارند؟ گويا همة آنها مردم معصوم و طاهر و مطهّر و همچون فرشتگان سماوي بوده، و آيه تطهير درباره آنان نازل شده است.

آنچه را كه به رسول خدانسبت مي دهند از اينكه فرموده است: ولدت في زمن الملك العادل حديثي است ساختگي و مجعول، و در هيچيك از مجاميع شيعه و سني ديده نشده است. انوشيروان مرد ظالمي بوده است و پيامبر از او تعريف نمي كند. اينكه ايشان گفته اند: «سخني است مأثور و خبري است مشهور كه رسول خدا مكررّ در مكررّ در جمع صحابه به عظمت زمان ولادت خود به جهت انوشيروان اشاره مي فرمايد» دروغ محض است.

شهرت اين خبر از كجاست؟ و در كدام كتاب حديث و يا فقه و يا رجال شهرت دارد؟ و يك بار هم در ميان جمع صحابه نفرموده اند، تا چه رسد به مكررّ در مكررّ.

گفتار فردوسي: «چه فرمان يزدان چه فرمان شاه» بر اساس مذهب زرتشتيان است كه شاه را نمايندة خدا مي دانند، به اسلام چه مربوط؟ و اسلام خود يزدان را كه در مقابل اهرمن است، ردّ مي كند، و اعتقاد به او را شرك و ثنويّت مي داند، تا چه رسد به ساية يزدان و نمايندة او.

فردوسي در مقابل اين غلط كاريهائي كه نموده است، و اين خلط و خبط هائي كه آورده، در موقف عرصات قيامت در پيشگاه عدل پروردگار وقوف دارد، و بايد از عهده بر آيد. اين اشعاري كه حقايق را كنار مي زند، و اطاعت سلطان و شاه و حاكم را هر چه باشد و هر كه با باشد به مردم تحميل مي كند.

وحيدي جملة وَ ان صلاحكم في صلاح سلطانكم را درست عكس معني كرده است. زيرا معناي اين جمله اينست كه: «شما هنگامي صالح و پسنديده خواهيد بود كه سلطان شما صالح و خوب باشد».

ايشان اينطور معني كرده اند كه: «صلاح شما در صلاحديد پادشاه است» يعني شما وقتي صالح خواهيد بود كه طبق نظريّه و آنچه را كه پادشاه براي شما صلاح بداند عمل كنيد! و اين خيانت در ترجمه است.

ديگر آنكه ايشان براي اقامة أدلة اربعة اصطلاحية اصوليّه چون خواستند از اجماع كه يكي از ادلّة اربعه است استفاده كنند، و ابداً اجماعي در دست نبوده است، گفته اند كه چون ملاك حجيّت اجماع قول معصوم است، و از جهت كاشفيّت قول معصوم حجّت است، لذا چون قول معصوم در مسئله هست، پس ملاك اجماع وجود دارد، بنابه وحدت ملاك اجماع و خبر صادره از معصوم.

اهل علم و واردان به فنّ اصول مي دانند كه اين اجماع نيست، اجماع در مقابل سنّت كه مراد روايات صادره از معصوم است، عبارت است از: اتّفاق همة مسلمين به طوريكه كاشف از قول معصوم باشد. ايشان براي اينكه دليل هاي خود را زياد كنند، يك تزويري در معناي اجماع نموده، و به عبارت ديگر خواسته اند در مسئلة اصولي هم خيانتي كرده باشند، تا آنكه خدمت تمام باشد، و ادلّه اربعه همگي قائم و استوار.

و اما دليل عقلي، عقل به خلاف آنچه را كه گفته اند حكم مي كند. عقل حكم مي كند كه انسان نبايد هيچگاه تابع باطل و فاسد شود، و نبايد از سلطان جائر و حاكم ستم پيشه اطاعت كند. بلكه بايد پيوسته خود را از زير حكومت او برهاند. و از سلطان عادل واقع بين، از خود گذشته و صميم و دلسوز به امّت، و متحقّق به حقيقت و واقع الأمر، كه سرّش از رذائل اخلاقي و دنيا دوستي و شهرت طلبي و استكبار و خودمنشي و خودمحوري آزاد است، پيروي كند.

باري ما در اينجا سخن را در تفسير كلام ايشان توسعه داديم، تا مردم بدانند در هر زماني حكّام جائر براي عوام فريبي، نظير چنين افرادي را در دستگاه خود داشته اند و آنها را مي پروريده اند، تا براي عوام النّاس مهر سكوتي باشد.

آن وقت نبايد تعجّب كرد كه چگونه امثال ابوهريره ها، و ابودرداها، و كعب احبارها، و سمره بن جندب ها و غيرهم، با آنكه مدّت ها از اصحاب رسول خدا بوده اند، چگونه از حاشيه نشينان سفرة رنگين معاويه شدند، و هزاران حديث در فضيلت شيخين و خاندان بني اميّه و عثمان و معاويه، و در تعييب و قدح امير المؤمنين (ع) جعل كردند، و براي مردم بر فراز منبر از زبان رسول خدا مي خواندند.

تاريخ جز تكرار حوادث واقعه چيزي نيست، و اگر ما بخواهيم وضع دربار معاويه را تماشا كنيم، به همين مجلسين سنا و شوراي ملّي و سناتورها و وكلاي شورا نظر كنيم، اين آينه كاملاً حكايت از آن چهره مي كند.

معاويه فرستاد نزد سمره بن جندب و پيام داد: يكصد هزار درهم مي دهم تا براي مردم روايت كني كه آية قرآن: وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ[271] «بعضي از مردم هستند كه به جهت به دست آوردن رضاي خدا، جان خود را مي دهند و به خدا مي فروشند، و خداوند به بندگان خود مهربان است» دربارة ابن ملجم مرادي كه شقي ترين كس از قبيلة مراد بوده است، نازل شده است، و آية: وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (204) وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ (205) وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ. [272]

«و بعضي از مردمان هستند كه سخنان آنها بسيار زيبنده و فريبنده و براي زندگي دنيا خوشايند و نيكوست، و چون سخن گويند خدا را بر صدق مدّعاي باطني و دل خود گواه مي گيرند، در حالي كه دشمن ترين و سر سخت ترين دشمنان به اسلام و قرآنند. و چون پشت كنند، و (اي، پيامبر) از نزد تو بروند، آنچه در توان دارند براي فساد در روي زمين، و از ريشه برانداختن نسل مردم، و خراب كردن منافع و زراعت و درختان به كار برند، و خداوند فساد را دوست ندارد، و چون به آنها گفته شود: از خدا بپرهيز! چنان مقام شخصيّت طلبي و عزّت او را به گناه در گيرد، و باد غرور در سر بدواند، كه هيچ جايگاهي جز جهنّم و آن محلّ پست و سوزاننده براي آنان بهتر نباشد.» دربارة علي بن ابيطالب نازل شده است.

سمره بن جندب قبول نكرد، معاوية دويست هزار درهم داد، سمرة قبول نكرد، معاويه چهار صد هزار درهم، داد، سمره قبول كرد. [273]

باري اين تغيير تاريخ همان نهايت مرحلة سوم از مراحلي بود كه دست استعمار عملي كرد، و بدون هيچگونه اطلاع قبلي مردم، و با فوريّتي هرچه تمامتر، به طوري كه دو مجلس را در هم ادغام نمودند، تا در فاصلة بين دو مجلس كه طبعاً موجب اطلاع مردم مي شود شورشي بر پا نكنند، و قيام و اقدامي در منع اين قطعنامه صورت نگيرد، اقدام به اين عمل نمودند.

در اين جلسه به خوبي پيدا بود كه با تغيير اين تاريخ، فاتحة اسلام را خواندند، و از نقطه نظر سياست همان ملّي گرائي و قوم پرستي و زردشتي گري را براي ملت محروم و مظلوم ايران به ارمغان آوردند.

هوشنگ نهاوندي رئيس دانشگاه در اين جلسه گفت: «تعيين مبدأ جديد براي تاريخ ايران، اساسي ترين قدم براي رسميّت دادن بر قوميّت كهنسال ايراني است.

تقويم جديد يك تقويم صد در صد ايراني و ملّي و باز گويندة تحوّل اصيل تاريخ پرافتخار ماست.»

فرهنگ مهر رئيس دانشگاه پهلوي شيراز در اين جلسه گفت: «ايران به صورت يك واحد مستقلّ، و ملت ايران به صورت يك گروه متشكّل، با كورش و سلسلة هخامنشي به وجود آمد».

امير عباس هويدا نخست وزير بعد از تصويب در اين جلسه سخناني گفت. از جمله: «ما در اين لحظات از قرن بيست و ششم تاريخ شاهنشاهي سخن مي گوئيم. بديهي است كه تقويم هجري قمري كه تاريخ مذهبي ماست، بجاي خود محفوظ خواهد ماند … ولي تصميم امروز شما در واقع تجلّي اين واقعيّت تاريخي است كه در تمام اين دوران طولاني، يك ايران و يك نظام شاهنشاهي وجود داشته و دارد، و اين دو آنچنان به يكديگر پيوسته اند كه يك مفهوم دارند».

در فرداي آن روز يعني در روز دوشنبه 25 اسفند ماه 1354 شمسي روزنامة اطلاعات در سر مقالة خود، در ضمن مقاله اي، مي نويسد: «اكنون با طرحي كه در جلسه مشترك مجلسين از تصويب گذشت، اين تقويم ملّي (كه منظور فروردين و ارديبهشت، و ليكن بر اساس تاريخ هجرت رسول الله است) يك مبناي دقيق تري پيدا مي كند كه آغاز شاهنشاهي ايران، يعني جلوس كورش بزرگ بر اورنگ سلطنت ايران است. تقويم ملّي ما كه از نخستين روز فروردين شروع مي شود، و ماههاي دوازده گانة آن همه ايراني و داراي نامهاي باستاني ايران است، ظاهراً اين نقص را داشت كه شامل سالهاي تاريخ ايران در دورة قبل از اسلام واقع نمي شد … و تا آنكه گويد:

براي كشوري كه تاريخ مدوّن و منظّم دارد، و اساس شاهنشاهي آن از جلوس كورش بزرگ تا به امروز مستمرّاً دوام يافته است، اين چنين وضعي چندان منطقي نبود. براي اينكه هيچكدام از حوادث تاريخي منجمله حملة عرب تداوم تاريخ و استمرار شاهنشاهي ايران را بر هم نزده است.

و ما در حاليكه آئين مقدّس اسلام را پذيرفته ايم و بدان مفاخرت مي كنيم، تاريخ و تمدّن خودمان را نيز داشته ايم و داريم، تقويم مذهبي ما كه مانند همة كشورهاي اسلامي از ماه محرّم آغاز و به ماه ذيحجّه ختم مي شود، جاي خود دارد، تقويم ملي ما كه از فروردين ماه شروع و به اسفند ختم مي شود جاي خود را.

آن تقويم هجري است، و اين تقويم شاهنشاهي، كه يكي نمايندة مذهب ماست، و ديگري نمايندة قوميّت ما.»

باري ازملاحظة اين عبارات و اين سخنان به خوبي پيداست كه منظور از تغيير تاريخ، جدا كردن مذهب از مليّت و قوميّت است، و تفكيك مذهب از سياست و امور اجتماعيّه، و رسمي كردن شعائر ملّي و آداب و سنن جاهلي، و به انزوا در آوردن آئين حقّ و سنّت محمّدي، و اصالت و شرف مردمي كه در فطرت آنها به وديعت نهاده شده، و دين و مذهب آن را تأييد و تحكيم مي كند.

و بطوريكه سابقاً اشاره كرديم، آنها مي گويند: «ما به تاريخ هجري قمري كاري نداريم، آن به جاي خود محفوظ است. ولي تاريخ رسمي مملكتي بايد شمسي و فرورديني و شاهنشاهي باشد.»

يعني آنچه به درد كشور مي خورد، فروردين ماه و افتخار به تخت سلطنت كورش و اورنگ پادشاهان هخامنشي است. اين است كه مردم را از دين مي برد و رابطة آنها را با مذهب و دفاع از وطن و ناموس و جان و مال از دست اجانب، قطع مي كند، و اين به درد استعمار مي خورد.

تاريخ هجري قمري كه فلان پيرزن در لاي مفاتيح الجنان خود گذارده، و يا فلان پيرمرد آداب و اعمال ليله الرّغائب را از روي آن مشخّص كند، چه ضرري به استعمار و نقشه هاي شوم و سهم آگين آنها مي زند؟

مي گويند: مبدأ تاريخ را اگر هجرت رسول الله قرار دهيم، اين موجب نقصان و شكست تاريخ ماست، ولي اگر بر اريكة سلطنت قرار گرفتن كورش بگيريم، موجب سر بلندي و سرافرازي. اُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ. [274]

«اف بر شما باد بر اين افكار پوسيده و اوهام واهيه، كه در مقابل عبوديّت پروردگار، اتّخاذ نموده، و آن را آئين خود دانسته ايد.»

تمام ملّت هاي عالم، افتخار و شرف خود را به انتساب به پيامبرانشان مي دانند. مسيحيان عالم تاريخ خود را ميلاد مسيح مي گيرند. زرتشتيان و يهوديان همگي بر اين اساس گاهنامه و سالنامه دارند.

پيامبر اسلام براي شما ننگ بود، كه از انتساب خود به او خودداري مي كنيد؟!

شما كه در نوكري استعمار، دست همة كشورهاي استعماري را عقب زده ايد! آنها تاريخ خود را از هجري به مسيحي بر گرداندند. آخر مسيح هم يك پيغمبر عاليقدر بود، شما آن را هم نپذيرفتيد! و يكباره دست از همة انبياء شسته، و به دامان كورش و سيروس متوسّل شديد! اُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَسِيرُونَ عَلَي مَنْهَجِ الشَّيْطَانِ.

اينجاست كه ديگر غيرت خدا به جوش مي آيد، و مقام عزّت او تحمّل اين گونه تعدّيها را نمي كند و بعد از طيّ سه مرحله: اول تبديل هجري قمري به هجري شمسي، دوم تبديل هجري شمسي به هجري باستاني، سوم تبديل هرجي باستاني به شاهنشاهي باستاني، نتيجة نكبت اعمال و سزاي تعدّيات و تجاوزات آنها را در مي گيرد؛ و چنان خانه و كاخ بر سر آنان خراب مي شود، اثر به خبر تبديل مي شود فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأنْ لَمْ تَغْنَ بِالامْسِ [275] «آنها را درو كرديم، و چنان از بيم و بن بر انداختيم كه گويا اصلاً در ديروز در اين مكانها اقامت و مسكن نداشتند.»

فَأخَذَتْهُمْ صَاعِقَهُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ. [276]

«در اثر سزاي اعمالي كه انجام دادند، صاعقة عذاب خداوندي كه خوار و ذليل كننده بود، آنها را گرفت.»

بر اثر آنچه ما در اينجا آورديم، انتظار مي رفت كه پس از فرو ريختن كاخ ظلم و استبداد، و حركت سيل خروشان ملّت مسلمان كه هزار و چهار صد سال از پستان مادراني كه آنها را با نام محمّد شير داده اند، و سپرده شدن اختيار ملّت به خود ملّت در مجلس خبرگاني كه تشكيل شد، تاريخ را فقط هجري قمري اعلام كنند، ولي چنين نكردند و اصل هفدهم از قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران بدين صورت تدوين شد:

«مبدأ تاريخ رسمي كشور هجرت پيامبر اسلام (ص) است، و تاريخ هجري شمسي و هجري قمري هر دو معتبر است، اما مبناي كار ادارات دولتي هجري شمسي است. تعطيل رسمي هفتگي روز جمعه است.»

در اينجا مي بينيم اصلاحي كه به عمل آمده فقط طرح مسئله سوم است يعني از شاهنشاهي به هجري بر گشت. ولي باز هم سالهاي شمسي به رسميّت باقي است، و ماههاي زرتشتي باستاني همچون خرداد و بهمن نيز تغييري نكرده است
جمع بين دوتاريخ قمري وشمسي صحيح نيست
اولاً معتبر دانستن تاريخ شمسي و قمري هر دو چه معني دارد؟ جائي كه قرآن كريم، تاريخ را منحصراً به شهور قمريّه منحصر مي كند، و سنّت پيامبر اكرم، و منهاج پيشوايان دين اجماعاً و اتّفاقاً نيز به ماههاي قمري اقتصار كرده اند، اعتبار دادن كه همان به رسميّت در آوردن ماهها و سالهاي شمسي است منضمّاً به ماههاي قمري صحيح نيست.

و ثانياً مبناي كارهاي دولتي چرا خصوص تاريخ شمسي است كه در آن دو مرحله از اشكال باقي است؟ اگر مذهب از سياست انفكاك ندارد، حتماً بايد مبناي كارهاي دوائر دولتي بر شهور قمريّه باشد، اين تفكيك از كجا پيدا شده است؟

و ثالثاً مبناي كارهاي دولتي را تاريخ شمسي قرار دادن، عباره اخراي رسميّت دادن ماهها و سالهاي شمسي است. چون رسميّت معنائي ندارد جز آنكه در مورد عمل، بايد آن را مورد استفاده قرار داد. و عليهذا دوائر دولتي تاريخ شمسي را به رسميّت مي شناسند، نه قمري را. و در ميان خود با آن معامله مي كنند، نه با قمري، و اين عين محذور است.

و اين گفتار با طرح تغيير سوم كه در مجلسين گذشت چه تفاوتي دارد؟ آنها هم مي گفتند: تاريخ قمري هجري به جاي خود محفوظ، و براي انجام امور مذهب مورد استفاده است، و تاريخ باستاني شاهنشاهي براي رسميّت كشور و ادارات و ديد و بازديدهاي رسمي دولتي، و نشست ها و سمينارها، و كنفرانسها، و جشن ها و سالروزها، و معاهدهها و غير ذلك.

اينها هم امروز در امور رسمي به تاريخ قمري اعتنائي ندارند. سالروز انقلاب، و شهادت ها، و جشن ها، و غيرها را به ترايخ شمسي مي گيرند. مثلاً شهادت مرحوم آقا شيخ مرتضي مطهّري را 12 ارديبهشت مي گيرند، با آنكه آن مرحوم در روز 5 جمادي الثّانيه به شهادت رسيد. [277] و شهادت مرحوم دستغيب و مرحوم صدوقي و مرحوم قاضي و مرحوم اشرفي و مرحوم مفتّح را كه به عنوان روز فيضيّه و دانشگاه، و روز وصل طلاّب با دانشجويان قرار داده اند، و غير ذلك همه را بر اساس تاريخ شمسي فرورديني مي گيرند.

رحلت علامه آيه الله طباطبائي را كه در روز 18 محرّم واقع شد [278]در روز 24 آبان مي گيرند در حالي كه روح آن مرحوم از اين سالگردها منزجر است، و او متحقّق به حقّ و امضاي شهور و سالهاي قمري است.

از اينها گذشته اين شهادت ها و جشن ها و يادبودها چون بر اساس نهضت ديني و اسلامي صورت گرفته است، براي برقراري و پايداري آن در خاطرات نسل فعلي و آينده، مناسب تر است كه با ماههاي قمري يادآوري شود. شهادت عالم مظلوم غريب مجاهد سيّد حسن مدرّس رضوان الله عليه در بندگاه كاشمر كه در ماه رمضان، و در حال روزه هنگام غروب آفتاب و نماز صورت گرفت اگر در 27 ماه رمضان يادآوري شود و سالروزش گرفته شود، بهتر است يا در 10 آذرماه؟[279] و به دار آويخته شدن شهيد راه عدل مرحوم شيخ فضل الله نوري در روز ميلاد امير المومنين (ع) در 13 رجب [280] بهتر است يا در فلان ماه شمسي مثلاً.

قيام مردم پس از دهة محرم كه ده روز تمام عزاداري كرده، و در مجالس و محافل با خطبه ها و سخنرانيها، و ياد عظمت سيّد الشّهدا (ع) كه منتهي به خطابه تاريخي رهبر انقلاب در عصر و روز عاشورا در مدرسة فيضيّه شد، و بالاخره موجب بازداشت بسياري از علماء و فضلاء در تهران و ساير شهرستانها، و آوردن ايشان به تهران به قصد اعدام، و قيام ملّت مسلمان در تهران و قم، در روز دوازدهم محرّم بهتر است يا در پانزدهم خرداد؟

قيام مردم تهران در شب اول و روز اول محرّم كه كفن پوشيده و به ياد سيّد الشهداء (ع) بانك الله اكبر سر دادند و رژيم سفّاكانه، اين قيام را به خون نشاند در اول محرّم بهتر است، يا در 5 مهرماه؟

باري طبق مدارك شرعي و بر اساس تجربة تاريخي، ماههاي قمري، ملاك گاه شماري امت اسلام است، نه غير آن.

امروزه در سمينارها و نشست هائي كه در بين ممالك اسلامي صورت مي گيرد، و ايرانيان اين ايراد را به آنان دارند كه چرا سالهاي شما مسيحي است؟ اگر آنها بگويند چه تاريخي را قرار دهيم كه با هم مشترك باشيم؟ جز هجري قمري مگر چيزي هست؟ آنها هم به ما اين ايراد را دارند كه نه سالهاي شمسي، اسلامي است، و نه فروردين ماه و بهمن ماه. پس همه با هم بايد بر اساس و اصل صحيح قرآني خود را اصلاح كنيم، تا در اولين چيزي كه شرط وحدت مسلمانان است، با يكديگر تشريك مساعي نموده و سهيم باشيم.

باز هم مي گوئيم چگونه سالگرد رحلت امير المؤمنين (ع) را به شمسي قرار دادن صحيح نيست، و الاّ يك روز در شوّال و يك روز در ربيع الاول واقع مي شود؟ و چگونه عاشورا را شمسي قرار دادن صحيح نيست، والاّ يك روز در رجب و يك روز در شوال واقع مي شود؟و چگونه نيمة شعبان ميلاد امام زمان (ع) را شمسي قرار دادن صحيح نيست، و الاّ يك روز در محرّم و يك روز در صفر واقع مي شود؟ و به طور كلّي در تمام سال دوران مي كند، همينطور ساير امور از سالگردها و غيرها صحيح نيست. [281]

و اين همان نسيء است كه قرآن ما را از آن نهي كرده، و در سنّت پيامبر درخطبة حجه الوداع به شدّت ما را تحذير نموده اند. زيرا كه سالهاي شمسي عقب تر از سالهاي قمري است، و اگر بنا شود گاهنامه را بر اساس تاريخ شمسي قرار دهيم، هر سال يازده روز در اوقات سال قبل تأخير انداخته ايم؛ پس براي عدم ابتلاء به نسي و برقراري هر فعل در موضوع و زمان مختصّ به خود هيچ چاره أي، از اتّخاذ شهور قمريّه نداريم.

چون در خطبه رسول خدا (ص) در مني، موضوع نسيء ذكر شد، و ما ناچار از شرح و تفسير آن بوديم، سخن در كيفيت نسيء ما را به حبث كامل و شاملي در پيرامون شهور قمريّه و سنوات شمسيّه كشانيد.

فلله الحمد و له المنه كه اين بحث پاكيزه تقديم و مورد مطالعة خوانندگان محترم كتاب «امام شناسي» قرار گرفت

بازگشت به فهرست

فوائد سال قمري ومضارسال شمسي
تذييل: سال شمسي عبارت است از گردش يك دوره زمين به دور خورشيد، يعني از ابتداي وصول زمين به اول برج حمل، تا وصول مجددّ آن به اين نقطه، كه عبارت است از سيصد و شصت و پنج روز و پنج ساعت و چهل و هشت دقيقه و چهل و پنج ثانيه.

و چون تقسيم اين مقدار بر دوازده ماه محسوس نيست، و خرده مي آورد، لذا همانطور كه براي اصل تعيين اين مقدار، محاسبة منجّم لازم است، براي كيفيّت تقسيم اين مقدار بر ماههاي دوازده گانه نيز محاسبة منجّم از امور ضروريّه وحتمي است. و چون منجّمين در كيفيّت تقسيم، اختلاف نموده اند، لذا ماههاي شمسي بر اساس تاريخ هاي مختلف رومي، و مسيحي قيصري معروف به تاريخ ژولين، مسيحي گرگواري، و هجري شمسي، و شمسي يزدگردي، و جلالي ملكشاهي و شمسي باستاني [282] تفاوت دارد، و در هر يك از اين تواريخ در تعداد روزهاي ماه اختلاف است.

و اما سالهاي قمري چون عبارت است چون عبارت است از دوازده ماه قمري، و ماه قمري محسوس و مشهود است، كه عبارت از فاصله ميان دو مقابلة پي در پي خورشيد و ماه است، و ابتداي آن حتماً بايد به رؤيت هلال تحقّق پذيرد، پس در سال ها وماههاي قمري نيازي به محاسبة منجّم، و تعديلات، و ضبط كبائس نيست. گرچه منجّمين هم براي خود كبائس درست كرده اند، ولي آن راجع به شهور قمريّة نجومي است، نه شهور قمرية شرعيه كه حتماً بايد با رويت هلال بعد از خروج از محاق صورت گيرد.

و چون دين مقدّس اسلام دين فطرت است: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ [283]. فلهذا احكام و قوانين آن همه بر اساس فطرت و طبيعت و مشاهده و رؤيت و امثالهاست. مي گويد: هر وقت ماه را بر فراز آسمان بعد از محاق ديدي، آن را اول ماه خود قرار بده! و اين ماه را ادامه بده تا رؤيت ديگر! اين دستوري است ساده و آسان و همگاني و غير قابل تغيير و تحريف و زياده و نقصان.

اين قسم محاسبة ماه، و رؤيت آن در بدو آن، و سير ماه را در آسمان ديدن، براي تعيين اوقات قضيّه اي، است همگاني، براي عالم و جاهل، و رياضي دان و درس ناخوانده، و منجّم و غير منجّم، و متمدّن و بدوي، و حضري و سفري تفاوتي ندارد، و در حساب اشتباه نمي شود.

اگر كسي ساليان دراز مثلاً پنجاه سال يا بيشتر در روي كشتي بر روي آب بماند، و يا بر فراز قلّة كوه تنها و دور از مردم و اجتماع زيست كند، و يا در قراء و قصبات، دور از مجتمع زندگي نمايد، و يا از كاروان منقطع شود، و سالها در ميان باديه و بيابان بماند، باز مي داند ماهش كدام است. و امروز كدام روز از ماه است.

و اسلام كه دين همگاني عالمي و فطري است، اينطور مقررّ داشته است، كه براي تمام افراد عالم سالها و ماهها بر اصل رويت اهلّه و شهور قمريّه ترتيب يابد. و اين به قدري دقيق و ظريف است، كه اگر دو نفر مجاهد في سبيل الله كه نه تقويم همراهشان هست، و نه منجّمي و نه محاسبي، چنانچه از هم جدا شوند، يكي در اين طرف كره در مشرق زمين، و ديگري در آن طرف كره در مغرب زمين، قرار گيرد، و ساليان دراز هم از هم جدا باشند، چون به يكديگر برسند، مي دانند الآن چه روزي از چه ماهي و از چه سالي است. زيرا پيوسته حساب ماهها را با رؤيت هلال دارند، و حساب سالها را به انباشته شدن هر دوازده ماه دارند، و حساب روزها را نيز دارند.

و اين قانوني است كه در آن نقصان و زياده پيدا نمي شود، و نياز به محاسبة منجّم ندارد، و قائلين و پيروان آن با يكديگر اختلافي ندارند، و نياز به جعل و حدس و تقريب و تخمين و قرارداد نيست.

و اين قانوني است كه مي تواند بشر را اداره كند، و براي تمام عالم در هر شرائط و به هر صورت، حكم بفرستد، و همه را متّفقاً و متّحداً در تحت يك پرچم و يك تاريخ و يك تقويم در آورد؛ و شريعت آسان و همگاني كه رسول خدا بيان فرموده كه: بعثت علي شريعه سمحه سهله [284] همين است.

اما اگر بنا بود تقويم شرعي و اسلامي، تقويم شمسي باشد، چه اشكالاتي در پي داشت، خدا مي داند!

اولاً نياز به رصد، و منجّم و تعيين نقطة اعتدال ربيعي، و يا اعتدال خريفي بود، و اسلام هيچگاه احكام خود را به نياز امر مجعول خارجي مقيّد نمي كند.

ثانياً كداميك از شهور شمسيّه را معتبر داند؟ زيرا كه دانستيم در مقدار و اندازة شهور شمسيه بنابر تقاويم مختلف، متفاوت است.

ثالثاً اگر اختيار تعيين شهور را به دست منجّم مي سپرد، هر منجّمي به دلخواه خود به طوري مخصوص، ماهها را مرتّب و منظّم مي نمود، و اين موجب خلاف و اختلاف در امّت در تقويم و احكام مي شد. و مي دانيم كه چنانچه منجّمين در اصل حساب و تعيين مقدار كبيسه اشتباه نكنند، اختيار تعيين مقدار ماهها امري است مجعول و در تحت اختيار آنان. و هيچ رأي منجّم خاصّي را با حفظ اصول حساب نمي توان بر رأي منجّم ديگري مقدّم داشت.

و رابعاً موجب اختلاف مسلمين در نقاط مختلفة عالم به علت دسترس نبودن تقويم و تاريخ مي گشت، و اهالي قراء و قصبات و كاروانها و مسافران دريائي و هوائي در صورتي كه سفرشان به طول مي انجاميد، حساب خود را گم مي كردند، و در اين صورت ديگر براي بقا شريعت وَ حلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالُ إلَيَ يَوْمِ الْقِيَامَه، وَ حَرَامُ مُحَمَّدٍ حَرَامُ إلَي َيوْمِ الْقِيَامَهِ [285] مفهوم و مصداقي بجاي نمي ماند.

پس مي بينيم كه چگونه با آية كريمة إنّ عِدَّهَ الشُّهُوِر عِنْدَاللهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللهِ يَوْم خَلَقَ الْسَمَواتِ وَ الْأرْضَ مِنْهاَ أرْبَعَهٌ حُرُمٌ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ.

اولاً اين ترتيب ماههاي قمري را منوط به خلقت و آفرينش دانسته، و دوازدة تا بودن آنها را، مربوط به اصل تكوين و فطرت، و پيدايش آسمان و زمين دانسته، و علاوه اين را دين قيّم يعني آئين استوار و پابرجا و ثابت معرّفي كرده است. يعني سالهاي قمري و شهور قمريّه آئين استوار و حكم تغيير پيدا نكردني و تحريف ناپذيرفتني خداوند متعال است، تا هنگامي كه آسمانها و زمين بر پاست [286].

مرحبا بر اين ديني كه تاريخش چنان دقيق و منظّم است، كه امروزه كه روز چهارم ربيع الثاني يكهزار و چهارصد و پنج هجريّة قمريّه است، در تمام نقاط عالم، و در ميان همه مسلمانان جهان، بدون هيچ اختلافي همين روز، و همين ماه، و همين سال است.

حال در مي يابيم كه چگونه دست استعمار كوشيده است كه اين تاريخ قويم را بر هم زند، و يا بر اساس ماهها و سالهاي شمسي، گرچه مبدأ هجرت بجاي خود باقي باشد، و يا بر اساس تبديل تاريخ هجري به مسيحي، و يا به تاريخ شاهنشاهي، اين وحدت را قطع كند، و اين ريسمان متين را ببرد. قَطَعَ اللهُ أيْدِيَهُمْ وَ تَبَّتْ كَلِمَتُهُمْ وَلُعِنُوا بِما قالوا و بِما عَمِلوا، وَ ثَبَّتَ اللهُ الْمؤمِنَين بِدينِهِمُ القَويمِ وَ صِراطِهِمُ الْمُسْتَقيمِ وَ أعْلَي كَلِمهَ الْمُسْلِمينَ، وَ هِيَ الْكَلمْهُ الْعُلْيَا.

دوم از منافعي كه از سالها و ماههاي قمري به نظر مي رسد، تطوپر اعمال افراد مسلمان است در تمام فصول و اوقات مختلفة سال. مثلاً روزة ماه رمضان پيوسته در سنوات فصول گردش مي كند. و مسلمان روزه دار در زمستان و بهار و تابستان و پائيز روزه مي گيرد، بدون امكان هيچگونه تخلّفي. و بنابر اين علاوه بر آنكه مزاج و طبع او در فصول اربعه نياز به روزه در فصول اربعه دارد _ طبق برداشت احكام و قوانين از اصل فطرت _ و منافع صحّي روزه به طور كامل عائد او مي شود، مزاج و طبع و ارادة او را آماده براي گرسنگي در اوقات طولاني و گرم نيز مي كند، و بناب راين جهاد في سبيل الله كه واجب و همگاني و براي پير و جوان است، و اختصاص به فصل سرما و اعتدال هوا ندارد، و چه بسا ممكن است در تابستان گرم واقع شود، و لازم مي آيد كه امّت مسلمان در شرائط سخت گرما و طولاني بودن روز، و يا سرما و شدّت آن از حقوق حقوق حقّه خود دفاع كنند، و به جهاد با خصم بر خيزند، اين جهاد و دفاع، براي مسلمان آسان مي شود. و همچنين حجّ كه در ذوالحجه صورت مي گيرد، و در فصول اربعه گردش مي كند، _ مضافاً به بهرة كامل مسلمان از فوائد حجّ حتّي در سرماي سرد و در گرماي گرم _ او را براي سفر و جهاد در راه دور، با هر موقعيت و شرائطي آماده و مجهز مي سازد.

و محصّل مطلب آنكه چون طبيعت انسان، در دوران سال، در چهار فصل مي گردد، اسلام كه بر اساس فطرت و سرشت انسان بنا نهاده شده است، احكام و تكاليف را طوري مقررّ فرموده است كه با طبيعت انسان در گردش چهار فصل در گردش باشد.

و اما آنچه راجع به عيد نوروز در افواه شهرت يافته است، كه اسلام آن را امضاء كرده، و غسل و نماز و دعا را در هنگام تحويل شمس به برج حمل، مرغوب دانسته است، كلامي است از حقيقت خالي.

اسلام ابداً در اين باره ترغيبي نكرده است، بلكه گرفتن عيد را به عنوان سنّت ملي و آداب قومي بدعت شمرده، و مردود دانسته است. روايتي كه در اين باب از معلّي بن خنيس وارد شده، ضعيف السّند است. و بقيّة احاديث نيز به همين منوال. و غسل و دعا نيز بنابر أدلة تسامح در سنن بر اساس روايات مَنْ بَلَغَهُ ثَوَابٌ عَلَي شَيْ ءٍ فَأتَيِ بِه الْتِمَاسَ ذَلِكَ الثَّوَابِ اُوتيَهُ وَ إنْ لَمْ يَكُنْ كَمَا بَلَغَ[287] مشرّع حكم نيست، و استمساك به آنها در اين مورد مبني ندارد، و ما در باب عيد نوروز و عدم جواز تمسّك به ادلّة تسامح در سنن در اين مورد، در نظر داريم رسالة شامل و كامل بنويسيم بحول الله وقوته و لا حول و لا قوه الاّ بالله العلي العظيم.

و همچنين دربارة مهرجان كه عيد مهرگان است نهي وارد شده است. و تمسّك به نيروز و مهرجان را از آداب جاهليّت شمرده است. اميد است با توفيق تحرير اين رساله حقايق بيشتري ظهور كند ان شاء الله تعالي.

در اينجا ديگر بحث دربارة شهور و سنوات قمريّه و شمسيّه را به پايان مي بريم، و در تفسير نسيء كه در آية كريمه و در روايت شريفة نبويّه در حجّه الوداع آمده بود، ديگر سخني نمي گوئيم و به ساير مناسكي كه رسول خدا (ص) در زمين مني انجام دادند مي پردازيم

بازگشت به فهرست

انجام سايرمناسك رسول الله درزمين مني
از محلي كه رسول خدا (ص) در مني خطبه خواندند، يكسره به قربانگاه (منحر) آمدند، و شتراني را كه با خود آورده بودند، همه را به دست مبارك خود نحر كردند.

سابقاً گفتيم كه رسول خدا (ص) با خود 63 و يا 64 و يا 66 و يا 67 نفر شتر سوق داده بودند، و حضرت امير المؤمنين (ع) براي رسول خدا از يمن 37 و يا 36 و يا 34 و يا 33 نفر شتر آوردند، و حضرت رسول الله، امير المؤمنين (ع) را در حجّ و هدي خود شريك فرمود، و در تمام مناسك، آن جناب همانند آن حضرت بودند.

فلهذا در موقع نحر شتران كه مجموعاً يكصد نفر بود، رسول خدا با امير المؤمنين (ع) مجموعاً به نحر شتران پرداختند. اول رسول خدا شروع به نحر كردند، و گويند 63 نفر شتر كه به مقدار عمر آن حضرت بود نحر كردند، در مقابل هر سال از عمر، يك نفر شتر. و بقيّه را تا صد نفر امير المؤمنين (ع) نحر كردند. نگهبان همگي اين شتران، ناجيه بن جندب خزاعي اسلمي بود. [288]

حضرت رسول الله دستور دادند: از هر شتري يك قطعه بر گيرند، و همه را در يك ديگ سنگي ريخته و پختند، آنگاه آن حضرت و جناب وصيّ والا تبارش امير المؤمنين عليه صلوات المصلّين كم كم و آهسته از شور با و گوشت آن قدري تناول كردند.

تمام اين يكصد شتر را پس از كشتن، رسول خدا تصدّق كردند، و حتّي پوست آنها را، و حتّي جلّهاي روي شتران و آنچه بر گردنهاي آنها آويزان كرده بودند، همه را تصدّق دادند، و از آنها به مباشرين پوست كندن شتران و قطعه قطعه كنندة آنها هيچ ندادند. بلكه مزد آنها را از چيز ديگري غير از اجزاء و اعضاء و متعلّقات شتران دادند. [289]

و چون رسول خدا (ص) از نحر فارغ شدند، حلق كردند (سر خود را تراشيدند) و سر تراش آن حضرت معمر بن عبدالله بود. حضرت اشاره به طرف راست سر خود كردند، و حلاّق نيمة راست را تراشيد. آن حضرت موها را به أبوطلحة انصاري دادند، تا در ميان مردم تقسيم كرد. و به هر يك، يك يا دو مو مي رسيد، سپس آن حضرت اشاره به طرف چپ خود نمودند، حلاّق نيمة چپ را تراشيد.

آن را نيز به امپ سليم زوجة ابوطلحة انصاري، و يا به كريب، و يا به خود ابوطلحه دادند تا آ، را نيز در ميان حجّاج تقسيم كند. [290]

چون آن حضرت از تراشيدن سر فارغ شدند لباس نظيف و دوخته در تن كردند و به سوي مكّه براي انجام طواف، و نماز طواف حركت كردند.

ولايخفي آنكه قبل از حركت، چون مردم از حلق (سر تراشيدن خود) و يا تقصير (كوتاه كردن مو) مي پرسيدند، حضرت در پاسخ فرمود: رَحِمَ اللهُ الْمُحَلِّقِينَ «خداوند رحمت خود را بر سر تراشندگان نازل مي كند». و در روايت است كه چون بعضي از اصحاب حلق و بعضي تقصير نموده بودند حضرت فرمود: اللَّهُمَّ اغْفِرْ للْمُحَلِّقينَ «خداوندا، غفران و آمرزش خود را بر سر تراشندگان بفرست»!

گفتند: وَ الْمَقَصِّرِينَ؟ يعني بر كوتاه كنندگان مو نيز رحمت و غفران خود را بفرستد؟

رسول خدا تكرار كرد: اللَّهُمَّ اغْفِرْ للْمُحَلِّقينَ.

باز گفتندكه والمقصّرين؟

رسول خدا براي بار سوم تكرار كرد: اللَّهُمَّ اغْفِرْ للْمُحَلِّقينَ!

و چون در مرتبة چهارم گفتند: وَ الْمَقَصِّرِينَ؟ خدا غفران و آمرزشش را بر مقصّرين نيز نازل كند؟ رسول خدا فرمود: وَ الْمَقَصِّرِينَ«خدا بر مقصّرين نيز نازل كند». [291]

بعضي گفته اندك اين تكرار حضرت در عمرة حديبيه بوده است، نهدر حجه الوداع، و ليكن چون علاوه بر عمره حديبيه، در حجّه الوداع نيز چنين پرسش و جوابي روايت شده است، هيچ بعدي ندارد كه در هر دو موضع رسول خدا (ص) محلّقين را سه بار، و در مرحله چهارم براي مقصّرين نيز طلب مغفرت نموده باشد.

باري رسول خدا (ص) چون از مني به مكه آمدند، در مسجد الحرام آب خواستند، و چون بعضي و از جملة عباس عموي آن حضرت خواست آب از منزل خود بياورد، حضرت فرمودند: نه، از همين آبهائي كه مردم مي آشامند. [292] آنگاه به جانب چاه زمزم آمدهو يك دلو آب براي آن حضرت سقّاياني از بني عبدالمطّلب كه در اطراف زمزم مشغول آب كشي بودند آب بيرون آوردند.

حضرت قدري آز آن دلو تناول كردند، و بعد مقداري از آن آب كه در دهان مبارك بود، در دلو ريخته و به سقّايان دادند تا دو مرتبه در چاه خالي كنند، و فرمودند: اگر هر آينه خوف آن نداشتم كه مردم اين را نسك و از اعمال پندارند و خودشان براي آب كشي به جانب زمزم آيند، و اين شغل را از شما بگيرند، دوست داشتم كه خودم به تنهائي آب بكشم، بطوريكه ريسمان دلو بر روي اين شانة من نمايان باشد. [293]

حضرت رسول الله (ص) طواف و نماز آن را بجاي آورده، و همان روز به مني برگشتند. بعضي گفته اند كه نماز ظهر را در مكه بجاي آورند، و بعضي گفتند در مني، و اين قول بعيد است، زيرا هر چه هم روز طويل باشد، انجام مناسك مني از رمي و حلق و نحر شصت و سه نفر شتر و پختن آنها، و خوردن از قدري از آب آن، و خواندن خطبة طويل، و جواب دادن به پرسش هاي مردم، و آمدن به مكه كه تقريباً دو فرسخ است، و انجام مناسك بيت الله الحرام، اين همه بعيد است كه تا ساعتي قبل از ظهر پايان يافته باشد، تا حضرت به مني مراجعت كرده، و نماز ظهر را در آنجا انجام داده باشند.[294] در «البدايه و النهايه» ج 57 ص 191 آورده است كه حجّ رسول الله در تابستان بود، و روز هم روز طولاني بود.

پس قول اقرب آنست كه رسول الله نماز ظهر را در مكه بجاي آورده و سپس به صورت مني رهسپار شده اند.

بايد دانست كه حجّ هرگونه كه باشد خواه حجّ تمتّع، و يا قران، و يا افراد، دو طواف دارد يك طواف را طواف زيارت و يا افاضه گويند، و آن اولين طوافي است كه محرم به احرام حجّ انجام مي دهد، خواه قبل از وقوف به عرفات باشد، همچون طواف قارن و مفرد كه چنانچه بخواهند، بعد از احرام و دخول در مكه مي توانند انجام دهند، و رسول خدا (ص) و امير المؤمنين (ع) كه حجّشان حجّ قران بود، و با خود سوق هدي نموده بودند، و چون وارد مكه شدند، در اولين وهله قبل از وقوف به عرفات، طواف را انجام دادند، و سعي را نيز انجام دادند.

و البتّه بعد از اين طواف هم، سعي بين صفا و مروه را بجاي مي آورند.

و خواه بعد از وقوف به عرفات باشد، همچون متمتّع، و يا همچون قارن و مفردي كه قبل از وقوف، طواف و سعي را انجام نداده باشد.

طواف ديگر، طوافي است كه پس از اتمام اعمال انجام مي دهند، و آن را طواف نساء گويند. و در وجوب آن بين شيعه و سني هيچگونه خلافي نيست.

اين طواف جزء اعمال حجّ نست، بلكه عملي است واجب و مستقلّ، جدا از اجزاء حجّ، و اگر كسي هم بجا نياورد، در حجّ او اشكالي نخواهد بود، غايه الامر عمل واجبي را ترك كرده، و اثر آن كه حلّيّت نسوان است، مترتّب نشده است.

و علّت آنكه آن را طواف نساء گويند، به جهت آنست كه اثر آن حلّيّت زنان و عقد آنها و شهود بر عقد آنهاست، در مقابل طواف افاضه كه جزء حجّ است و اثر آن حلّيّت طيب و عطر و استعمال بوي خوش است.

اهل تسنّن هم اين طواف را واجب مي دانند، و غاية الامر نام آن را طواف وداع مي گويند. و اثر آن را هم حلّيّت زنان مي دانند، كه بدون آن زنان به حرمت خود باقي هستند.

و علّت آنكه نام آن را طواف نساء نمي گذارند، براي آنست كه آنها همگي طواف زيارت و افاضه را موجب حلّيّت طيب و بوي خوش نمي دانند، و بسياري از آنان قائلند كه به مجرّد حلق و يا تقصير در مني استعمال بوي خوش و طيب، حلال مي گردد.

پس اين تقابل بين اين دو طواف، در نزد آنها نيست كه به جهت آن نام طواف اخير را طواف نساء گذارند. ولي اثر اين طواف، همانطور كه ذكر شد اجماعاً در نزد آنها نيز حلّيّت زنان است. پس حقيقتاً طواف وداع واجب آنها، همين طواف است و اثرش نيز همين است، و اخلاف اسم گذاري موجب تغيير حقيقت عمل نيست.

ولي شيعه علاوه بر اين طواف واجب، طواف ديگري را به نام طواف وداع در وقت خروج از مكّه مستحبّ مي داند.

و طواف نساء و يا وداع در نزد عامّه سعي ندارد، با آنكه واجب است، و فقط دو ركعت نماز واجب پس از آن دارد. ولي طواف افاضه سعي دارد، و بدون آن عمل ناقص است. [295]

فلهذا مي بينيم رسول خدا (ص) با امير المؤمنين (ع)، در پي طواف افاضه سعي نمودند، ولي در پي طواف نساء و يا وداع، كه پس از وقوف به عرفات و اداء مناسك روز عيد قربان بجاي آوردند، سعي انجام ندادند.

اما كساني كه از مكله به دستور رسول الله احرام به حجّ بستند، و حجّشان حجّ افراد بود آنان بعد از وقوف و اداي مناسك روز مني، بايد يك طواف افاضه انجام دهند و يك سعي، و در عقيب آن يك طواف نساء و يا طواف وداع، فالحمدلله وحده.

رسول خدا پس از انجام مناسك بيت الله الحرام در روز عيد قربان به سرزمين مني بازگشتند، و آنچه مردم از آن حضرت سؤال مي كردند، راجع به تقديم بعضي از مناسك مني بر بعضي ديگر، جهلاً يا نسياناً مي فرمود: لا حرج عيبي ندارد و باكي نيست، چه از مقدم داشتن حلق بر ذبح، و حلق بر رمي، و حتي بر تقديم طواف زيارت بر رمي مي فرمود: لا حرج. [296]

در اينجا روايت شيعه و عامّه هر دو تطبيق بر اين حكم دارند، و ما در اينجا دو روايت از شيعه و دو روايت از عامّه نقل مي كنيم:

اما از شيعه، علي بن ابراهيم از پدر از ابن ابي عمير از جميل بن درّاج روايت مي كند كه: سَأُلْتُ أبَاعَبْدِاللهِ (ع) عَنِ الرَّجُلِ يَزُورُ الْبَيْتَ قَبْلَ أنْ يَحْلِقَ قالَ: لاَ يَنْبَغِي إلاَّ أنْ يَكُونَ نَاسِياً.

ثُمَّ قالَ : إنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) أتَاهُ اُنَاسٌ يَوْمَ النَّحْرِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ : يا رسُول اللهِ! إنِّي حَلَقْتُ قَبْلَ أنْ أذْبَحَ، وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: حَلَقْتُ قَبْلَ أنْ أرْمَي، فَلَمْ يَتْرُكُوا شَيْئاً كَانَ يَنْبَغِي لَهُمْ أنْ يُؤخِّرُوهُ إلَّا قَدَّمُوهُ، فَقَالَ: لاَ حَرَجَ. [297]

جميل گويد: «از حضرت صادق (ع) درباره مردي كه زيارت خانه وطواف را قبل از حلق انجام داده است پرسيدم، فرمود: سزاوار نيست، مگر از روي فراموشي باشد.

سپس فرمود: جماعتي از مردم در روز نحر، به نزد رسول الله آمدند، بعضي گفتند: اي، پيغمبر خدا من پيش از ذبح كردن، سر تراشيده ام، و بعضي گفتند: من پيش از رمي كردن سر تراشيده ام، و هيچ چيزي را كه بايد مؤخّر بجاي بياورند، باز نگذاشتند مگر اينكه مقدّم بجاي آورده بودند، حضرت فرمود: باكي نيست».

دوم روايتي است كه عدّه اي، از اصحاب، از سهل بن زياد، از احمدبن محمّدبن ابي نصر، روايت كرده اند كه او گفت: از حضرت باقر (ع) پرسيدم دربارة مردي از اصحاب ما كه رمي جمره راكه در روز عيد قربان بجاي آورد، قبل از ذبح كردن سر تراشيد.

حضرت فرمود: در روز نحر، طوائفي از مسلمانان به نزد رسول خدا (ص) آمدند و گفتند: اي، پيغمبر خدا! ما ذبح كرديم قبل از اينكه رمي كنيم، و سر تراشيديم قبل از اينكه ذبح كنيم، و چيزي باقي نگذاشتند از آنچه مي بايست مقدّم دارند الا اينكه مؤخر داشته بودند و نيز چيزي باقي نگذاشتند از آنچه مي بايست مؤخّر دارند مگر اينكه مقدّم داشته بودند.

حضرت رسول الله (ص) به همگي آنها فرمود: لاَ حَرَج، َلاَ حَرَجَ. [298]اما از عامّه، «صحيح» مسلم، از عمرو بن العاصي، روايت شده است كه گفت: رسول خدا (ص) در حجه الوداع در زمين مني بر روي راحله اي، وقوف داشت، كه مردم از او مسئله مي پرسيدند.

مردي به حضور آن حضرت رسيد و گفت: يا رسول الله! من نمي دانستم كه محلّ شدن به واسطة سر تراشيدن نبايد قبل از نحر شتر صورت گيرد، و من قبل از نَحْر، سر تراشيده ام، حضرت فرمود: اِذْبَحْ وَ لاَ حَرَجَ «اينك ذبح كن و حرجي بر تو نيست».

و پس از آنمرد دگري آمد و گفت: يا رسول الله! نمي دانستم كه رمي جمره بايد قبل از نحر باشد، و من نحر كرده ام، حضرت فرمود: إرْمِ وَ لاَ حَرَجَ «اينك رمي كن و حرجي نيست».

و سپس مرد ديگري آمد و گفت: من افاضه براي بيت الله الحرام به جهت طواف كرده ام پيش از آنكه رمي كنم! إفْعَلْ لاَ حَرَجَ ، بجاي آور و حرجي نيست! [299]

دوم روايتي است كه احمد بن عمر بن انس عذري با سند متّصل خود از اسامه بن شريك نقل مي كند و او گفت: من با رسول خدا در حجه الوداع حاضر بودم كه آن حضرت در حال خواندن خطبه بود، و مي گفت : اُمَّكَ وَ أبَاكَ وَ اُخْتَكَ وَ أخَاكَ ثُمَّ أدْنَاكَ أدْنَاكَ «بر تو باد كه از مادرت و پدرت و خواهرت و برادرت و پس از آنها از افراد نزديك به تو، و نزديك به تو، حمايت و پاسداري كني»!

در اين حال جماعتي آمدند و گفتند: يا رسول الله بَنو يَرْ بُوع، ما را گرفتند و نگهداشتند!

حضرت فرمود: هيچ صاحب نفسي بر ديگري جنايت نمي كند! پس از اين مردي از مسئلة نسيان رمي جمار پرسش كرد، حضرت فرمود: ارم و لاَ حَرَجَ ، و سپس ديگري آمد و گفت: يا رسول الله من فراموش كردم طواف را انجام دهم، حضرت فرمود: طُفْ ولاَ حَرَجَ.

و پس از آن شخصي آمد و گفت: من سر تراشيده ام قبل از آنكه ذبح كنم! حضرت فرمود: اذبح و لا حرج. و از هرچه پرسش كردند، رسول خدا فرمود: لا حرج، لا حرج.

و سپس فرمود: قَدْ أذْهَبَ اللهُ الْحَرَجَ إلاَّ رَجُلاَّ اقْتَرَضَ امْرَء اً مُسْلِماً فَذَلِكَ الَذِي حَرَجَ وَ هَلَكَ. و قَالَ: مَا أنْزَلَ اللهُ دَاءً إلاَّ أنْزَلَ لَهُ دَوَآءً إلاَّ الْهَرَمَ. [300]

«خداوند حرج و گرفتگي و تنگي را برداشته و برده است، مگر از مردي كه غيبت مرد مسلمان را بنمايد، آن چيزي است كه در آن حرج و هلاكت است. و رسول خدا فرمود: خداوند هيچ دردي را نفرستاده است، مگر آنكه دواي آن درد را نيز فرستاده است، مگر درد پيري را».

باري بحث در تقديم و تأخير مناسك مني، بعضي بر بعضي ديگر، در دو مورد واقع مي شود.

اول در صورت جهل به لزوم تقديم و يا نسيان، و در اين صورت روايات اطباق دارند بر عدم لزوم اعاده و تكرار؛ همچنانكه در روايت جميل گذشت، و در اين صورت با فرض لزوم تقديم و تأخير و شرطيّت آن، همچنانكه از روايات مستفاد مي گردد، بايد گفت شرطيّت فقط در صورت تذكّر و علم است، نه در صورت جهل و نسيان.

دوم در صورت عمد و علم، در اين صورت با وجود روايات وارده در لزوم اثم و گناه و حرج، با فرض صحّت حجّ، و قطع اصحاب ما به عدم لزوم تكرار و اعاده بايد گفت: اين شرطيّت تقديم و تأخير، از باب تعدّد مطلوب است، نه وحدت مطلوب مشروط بدين شرط. و در اين صورت چنانچه اصل ماهيّت و طبيعت، اتيان شده باشد، مطلوب به دست آمده، و زمينه اي، براي اعاده و تكرار آن نيست، ولي در عين حال يك مطلوب ديگر كه تقديم و تأخير باشد، فوت شده است، و مستلزم حرج و گناه است.

و حجّ نيز گرچه صحيح و كامل است، و ليكن حجّ تمام نيست، و فرق معناي كمال و تمام در نظير اين موارد روشن مي شود. روز عيد را روز نحر و روز اضحي و روز حجّ اكبر گويند. [301]

روز يازدهم و دوازدهم و سيزدهم را ايام تشريق خوانند، به جهت برق زدن خورشيد و نور آفتاب بر خون هاي ريخته شده، و تلألو و درخشندگي آنها، و به همين جهت شبهاي قبل از اين روزها را ليالي تشريق گويند. و روز يازدهم را يوم الرّؤوس و يوم القرّ نيز گويند، به جهت آنكه حاجيان غالباً در اين روز سرهاي حيوانات نحر شده و ذبح شده را مي پزند و مي خورند، و نيز در مقابل روز نفر كه روز كوچ كردن است، در آن روز استقرار دارند. و روز دوازدهم را يوم الاكرع و يا يوم الا كارع و يا يوم النّلفر الاول گويند، چون كراع به معناي پاچه است، و حاجيان در اين روز پاچه هاي شتران و گوسفندان را مي پزند، و چون اولين روزي است كه حجّاج كارشان تمام مي شود، و يا به طرف مكه، و يا به طرف منازل و أوطان خود مي روند، لذا نام آن را روز كوچ اول گذارده اند، و روز سيزدهم رايوم النفر الثاني گويند، به جهت انكه بقية حجّاج كه در كوچ اول كوچ نكرده اند، در اين روز كوچ خواهند نمود. [302]

در شب يازدهم و دوازدهم واجب است تا نيمه شب حاجي در زمين مني بماند، مگر آنكه در مكّه باشد، و به عبادت اشتغال ورزد.

عباس عموي پيغمبر چون سقايت و وظيفة آب دادن حاجّ در مكّه با او بود، فلهذا از رسول الله رخصت گرفت كه شبهاي مني در مكّه بماند. [303]

رسول خدا به رعاه ابل (شتر چرانان) اجازه دادند كه در روز عيد، رمي كنند، ولي رمي فرداي آن روز را نكنند، و به جاي آن در روز بعد كه روز نفر اول است رمي كنند، و نيز اجازه دادند، در صورتي كه بخواهند مي توانند رمي خود را در شب بعد، انجام دهند. [304]

در بعضي از روايات وارد شده است كه رسول الله (ص) براي زيارت بيت الله شبها به مكّه مي آمدند و مراجعت مي نمودند.

رسول خدا (ص) در مني در مسجد الخيف سكني گزيدند، و دستور دادند كه مهاجرين در طرف راست، و انصار در طرف چپ اقامت كنند، و بقية مردم در اطراف آنان.

از آن حضرت تقاضا كردند كه اجازه فرمائيد تا منزلي در مني براي شما بسازيم، اجازه نفرمود، و فرمود مني مناخ من سبق، «زمين مني بارانداز و فرودگاه هر كسي است كه زودتر بيايد، و در سكني پيشي گيرد». [305]

حضرت رسول الله در روز يازدهم، اول جمره اولي و سپس جمره وسطي و پس از آن جمره عقبه را رمي كردند، هر كدام را به هفت ريگ. و با هر ريگي كه پرتاب مي كردند، مي گفتند: الله اكبر.

در جمره اولي و وسطي قبل از رمي رو به قبله ايستاده، و مدّتي دعا خواندند، و سپس رمي كردند، ولي در جمره عقبه رو به قبله نايستادند، و دعا هم نكردند، رمي كردند و برگشتند. [306]

و آنچه مرحوم فيض در «محجّه» آورده است كه در وقت رمي جمرة عقبه بايد رو به قبله ايستاد ظاهراً سهو است.[307]

حضرت رسول الله (ص) در روز يازدهم نيز خطبه اي، خواندند، و مردم را تحذير از مخالفت و ترغيب به اتّباع سنّت نمودند، و علاوه بر اسقاط ربا و رباي عموي خود عباس، و اهدار هر خوني كه در جاهليّت ريخته شده است، و اهدار دم ربيعه بن حارث بن عبدالمطلب، و اسقاط هر مظلمة ديگري كه در جاهليّت بوده است، و دعوت به احترام اموال مسلمين، و بيان حرمت نسيء و استداره و گردش زمان به موضع اول خود، فرمود:

ألاَ لاَ تَرْجعُوا بَعْدِي كُفَّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَاب بَعْضٍ! ألاَ إنَّ الشَّيْطَانَ قَدْيَئسَ إنْ يَعْبُدَهُ الْمُصَلُّون وَ لَكِنَّهُ فِي التَّحْرِيش بَيْنَكُمْ. [308]

«بعد از رحت من به كفر بر نگرديد بطوريكه بعضي از شما گردن ديگري را بزند، آگاه باشيد كه شيطان نا اميد شده است كه نماز گزاران او را بپرستند، و ليكن اميد دارد كه شما را به جان يكديگر بيندازد، و در دائرة نفاق و اختلاف و اغراء به فتنه و فساد كوشش كند»!

سپس فرمود: ألاَهَلْ بَلَّغتُ! ألاَهَلْ بَلَّغْتُ! ثُمَّ قَالَ: لِيُبَلَّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ فَانَّهُ رُبَّ مُبَلَّغٍ أسْعَدُ مِنْ سَامِعٍ!

رسول خدا دستهاي خود را گشود، و به پهنا باز كرد، و گفت: «آيا رساندم؟! آيا تبليغ كردم؟!

و پس از آن فرمود: افرادي كه حضور دارند، بايد اين سخنان را به غائبان برسانند! زيرا كه چه بسا آن افرادي كه به آنها رسانده مي شود، از خود افرادي كه حضور دارند و مي شنوند، سعادتشان بيشتر، و بهره گيري آنان از اين مطالب، وافي تر است!»

حميد گويد: چون به حسن اين جمله رسيد، گفت: قَدْ وَاللهِ بَلَّغُوا أقْوَاماً كَانُوا أسْعَدَبِهِ، «سوگند به خدا كه آن خطبه را رساندند به اقوامي كه از شنودگان كامياب تر بودند».

حافظ ابوبكر بزّاز گويد: كه چون بر رسول الله سورة إذَا جَاء نَصْرُ اللهِ وَ الْفَتْحُ در سرزمين مني در ايام تشريق نازل شد، سوار شد، و در نزد عقبه ايستاد، و آنقدر از مردم گرد او مجتمع شدند، كه غير از خدا تعدادشان را كسي نداند، و آن وقت شروع به خواندن خطبه نمود.

و بعد از فقراتي فراوان، در سفارش به زنان و اداء امانت، و حرمت چهار ماه از ماههاي سال و غير ذلك فرمود: وَ لاَيَحِلُّ لامْرِءٍ مِنْ مَالِ إخيِهِ إلاَّ مَا طَابَتْ بِهِ نَفْسُهُ.

«براي هيچ كس حلال نيست كه از مال بردارش استفاده كند، مگر آنكه آن برادر از طيب نفس، و رضاي خاطر، آن كس را در معرض استفاده از مال قرار دهد».

و سپس فرمود: أيُّهَا النَّاسُ! إنَّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ أخَذْتُمْ بِهِ لَمْ تَضِلُّوا: كِتَابَ اللهِ فَاعْمَلُوا بِهِ! «اي، مردم من در ميان شما چيزي را بعد از خودم به يادگار گذاشتم كه اگر آن را بگيريد و اخذ كنيد، هيچگاه گمراه نشويد! و آن كتاب خداست! پس به آن عمل كنيد»! [309]

(از خطبه هائي كه قبل از اين و بعد از اين ايراد فرموده اند، و در آن غير از كتاب خدا لفظ و عترتي اهل بيتي وارد شده است، معلوم مي شود كه در اين خطبه هم بوده و ساقط شده است).

رسول خدا (ص) در حجه الوداع مجموعاً پنج خطبه خوانده اند:

اول در روز هفتم ذوالحجّه در مكّة مكرّمه، دوم در روز عرفه، سوم در روز عيد قربان، چهارم در يوم القرّ كه روز يازدهم است، در مني، پنجم در يوم النفر الاول [310] كه روز دوازدهم است در مني. [311]

رسول خدا (ص) شب دوازدهم و شب سيزدهم را نيز در مني ماندند، و صبح هر يك از اين دو شب، جمرات ثلاث را به همان نحوي كه ذكر شد، رمي كردند، و ظهر روز سيزدهم عازم مكّه شدند. [312]

روز سيزدهم را يوم النّفر الثاني گويند، يعني روز كوچ دوم و بر امام لازم است، تا آن روز در مني بماند، گرچه بيشتر حجّاج در روز نفر اول، از سرزمين مني خارج شده باشند.

معمّر بن عبدالله حراثه، رحل رسول خدا را بر روي شتر بست كه پيامبر بر روي آن سوار شوند، چون رسول خدا خواستند سوار شوند گفتند: أي معمّر اين رحل باز شده است و محكم نيست!

معمّر گفت: پدرم و مادرم فدايت باد! من آن را محكم بستم، همانطور كه هميشه براي شما بستم، و ليكن بعضي از حسوداني كه از اين موقعيّت من نسبت به شما بر من حسد مي برند، آن را باز كرده اند تا شايد شما مرا عوض كنيد و ديگري را بجاي من بگماريد! رسول خدا فرمود: من چنين كاري نمي كنم ! [313]

باري، معمّر همان كسي است كه سر رسول خدا را تراشيد، و در موقع تراشيدن، قريش گفتند: اي، معمّر گوش رسول خدا در دست توست! و تيغ سر تراش نيز در دست توست!

معمّر گفت: سوگند بهخدا كه من اين را براي خودم موهبتي عظيم و فضلي بزرگ مي دانم!

رسول خدا (ص) حدود عرفات و مشعر الحرام را معيّن كرده بود، اينك حدود مني را از چهار طرف معيّن كرد، و به صوب مكّة مكرّمه رهسپار شد.

رسول خدا (ص) از مني خارج شده و در محصّب نزول كردند. (محصّب زميني است در أبطح، ناحية شرقي مكّه بين مكّه و مني) و آنجا را محصّب گويند به جهت وجود حصباء يعني ريگهاي ريز و خرد در آن زمين، چون أبطح به معناي زمين ماسه اي، است كه در مسيل واقع شده، و پوشيده از ماسة بسيار نرم است.

محصّب همان زميني است كه قريش با بني كنانة، مواعده ومعاده به امضاء رسانيدند، تا بر بني هاشم و بني عبدالمطلّب سخت گيرند، با آنها نكاح نكنند، و خريد و فروش ننمايند، و مراوده و معاشرت ننمايند، تا زماني كه محمّد را تسليم آنان كنند، و آنها آن حضرت را به قتل برسانند.

و اين سرزمين را خيف بني كنانه گويند، يعني سرزمين پهناور آنها. [314]

و روي اين معاهده، سه سال رسول اكرم و مسلمانان در شعب ابوطالب (ع) محبوس بودند. و حضرت ابوطالب با تمام قوا، چه از جهت ماليّه در حدود امكان، و چه از جهت دفاعيّه از آنها حمايت مي نمود، تا وقتي كه معلوم شد به اعجاز آن حضرت و اخبار آن حضرت، معاهده نامه را موريانه خورده است، و فقط نام خدا را باسمك الهم باقي گذارده است.

بازگشت به فهرست

اشعارابوطالب درحمايت رسول خدا
و حضرت ابوطالب (ع) والد ماجد امير المؤمنين (ع) اين اشعار نغز و راقي را در حمايت رسول خدا در اين هنگام سروده است:

1 واللهِ لَنْ يَصِلُوا إلَيْكَ بِجَمْعِهِمْ حَتَّي اُوَسَّدَ فِي التُّرَابِ دَفِينَا

2 فَاصْدَعْ بِأمْرِكَ مَا عَلَيْكَ غَضَاضَهُ وَ ابْشِرْ بِذَاكَ وَ قَرَّمِنْكَ عُيُونَا

3 وَ دَعَوْتَنِي وَ عَلِمْتُ أنَّكَ نَاصِحي وَ لَقَدْ صَدَقْتَ وَ كُنْتَ ثَمَّ أمِينَا

4 وَ لَقَدْ عَلِمْتُ بِأنَّ دِينَ مُحَمَّدٍ مِنْ خَيْرِ أدْيَانِ الْبَرِيَّهِ دِينَا [315]

1_ سوگند به خداوند كه هيچگاه با تمام قوا و جمعيّت خود، دستشان به تو نخواهد رسيد، مگر آن زمان كه من سرم را بر خشت لحد بگذارم، و در زير خاك مدفون گردم!

2_ تو دعوت خود را جهاراً اعلان كن! براي تو كمبود و كوتاهي و شكستي نيست! و بشارت باد تو را به اين اعلام، كه با آن چشم هائي را تر و تازه مي كني و از خود خرسند مي گرداني!

3_ تو مرابدين دين فرا خواندي! و دعوت كردي! و من مي دانم كه تو نصيحت و اندرز خود را بر من تمام كردي! و حقاً تو در اين دعوت، صادق و راستگوئي، و پيوسته نيز در آنجا امين بودي!

4_ و حقاً من دانسته ام كه: دين محمّد از جهت اتقان و استحكام، از بهترين اديان و مذاهبي است كه در ميان مردمان بوده است».

اين زمين ابطح همان زميني است كه رسول الله در بدو ورود به مكّه در آنجا وارد شدند، و به خانه هاي مكّه وارد نشدند، و فرمودند: من در شهري كه از آنجا هجرت كردم، منزل نمي گزينم.

و اين زمين چون خصوص همان محلّ معاهدة قريش با بني كنانه است، لذا رسول خدا (ص) براي اعلام عظمت و پيروزي اسلام، در اين زمين وارد شدند، هم قل از وقوف به عرفات و هم بعد از وقوف.

و روي همين امر چون در شب سيزدهم در مني از رسول خدا پرسيدند: فردا شما در كجا وارد مي شويد؟! در جواب فرمود: نَحْنُ نَازِلُونَ غَداً إنْ شَاءَ اللهُ بِخَيْفِ بَني كِنَانَهَ _ يَعْنِي الْمُحَصَّبَ [316] _ «ما فردا انشاءالله در خيف بني كنانه يعني در محصّب وارد مي شويم».

در حديث آمده است كه آن حضرت قصد نزول در محصّب را نمودند مُرَاغَمَهً لِمَا كَانَ تَمَالَيَ عَلَيْهِ كُفَّارُ قُرَيْشٍ لَمَّا كَتَبُوا الصَّحيفَهِ مِنْ مُصَارَمَهِ بَني هَاشِمِ وَ بَنِي المُطَّلِبِ حَتَّي يُسَلَّمُوا إلَيْهِمْ رَسُولَ اللهِ (ص)

«به جهت رَغم أنف آن معاونت و اجتماع قريش، در نوشت صحيفه و عهدنامه، در بريدن و قطع كردن با بني هاشم و بني عبدالمطلّب، تا رسول خدا (ص) را به آنان تسليم نمايند».

و همچنين در عام الفتح (سنه هشتم از هجرت) كه رسول خدا مكّه را فتح كردند، و محلّ نزول خود را در محصّب قرار دادند، و عليهذا نزول در محصّب پس از وقوف به عرفات سنّتي است مرغوب و ممدوح.

و ليكن آنچه از روايات شيعه بر مي آيد، اين سنّت، براي كساني است كه همانند رسول الله در نفر دوم وارد مكه مي شوند. [317]

بازگشت به فهرست

طواف وداع رسول الله وخروج ازمكه
رسول خدا (ص) نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در محصّب بجاي آوردند: فَهَجَعَ هَجْعَهً أوْ رَقَدَ رَقْدَهً [318] قدري كتاه به پشت خوابيده و استراحت كردند و خوابيدند. فلهذا سنت است كه حاجي چون از مني مي آيد، در مسجد حصباء كه همان محل نزول رسول الله در محصّب است، قدري به پشت استراحت كند، و سپس به سوي مكّه برود.

در اين حال رسول خدا (ص) به حجّاج اذن در رحيل به بيت الله الحرام و طواف نساء يا وداع را دادند [319] ، و خود وجود مبارك با حضرت امير المؤمنين (ع) و بي بي عالم: حضرت صدّيقه (ع) و حسنين و زينبين، و ساير متعلّقات قبل از نماز صبح به بيت الله الحرام آمدند كه طواف بجاي آورند، و نماز طواف را بگزارند.

ام سلمه: زوج بزرگوار رسول خدا مي گويد: من كسالت داشتم و به رسول الله عرض كردم.

حضرت فرمود: تو طواف خود را دنبال جمعيّت بر روي شتر انجام بده! و من در آخر جمعيّت طائفين بر روي شتر خودم طواف مي كردم، كه رسيدم به رسول الله كه در كنار بيت الله ايستاده بود مشغول نماز صبح با جماعتي از مسلمين بود، و آن حضرت در نماز سورة وَ الطُّوِر وَ كِتَابٍ مَسْطُورٍ في رَقٍ مَنْشُورٍ وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوع را قرائت مي فرمود. [320]

رسول اكرم بعد از نماز صبح طواف بجاي آوردند و در ملتزم (محلي است بين حجر الآسود، و در كعبه) توقف كردند و مدتي دعا كردند، و سپس صورت و سينةخود را به ملتزم چسبانيدند، بطويكه جسد مبارك آن حضرت به جدار كعبه چسبيده بود.

رسول الله مقداري از آب زمزم با خود برداشتند و هر وقت از خصوص غزوه و يا حجّ و يا عمره باز مي گشتند سه مرتبه مي گفتند: اَللهُ أكْبَرُ اَللهُ أكْبَرُ، و پس از آن مي گفتند: لاَ إلَهُ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، وَ هُوَ عَلَي كُلَّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، آئِبُونَ، عَابِدُونَ، سَاجِدوُنَ، لِرَبِّنا حَامِدُونَ، صَدَقَ اللهُ وَعْدَهُ، وَ نَصَرَ عَبْدَهُ، وَ هَزَمَ الأحْزَابَ وَحْدَهُ.

رسول خدا (ص) چون وارد مكّه شدند، از بالاي مكّه: ثنيه كداؤ (ثنيه به معناي گردونه، و راهي است كه به گردنة منتهي مي شود، و اسم آن كداء به فتح كاف، و مدّ مي باشد) وارد شدند و چون از مكّه خارج شدند از پائين مكّه: ثنيه كدي (به ضمّ كاف، و قصر مي باشد) خارج شدند. [321]

تمام مدت اقامت آن حضرت در مكه ده روز طول كشيد: [322] روز يكشنبه پنجم ذوالحجه وارد مكّه شدند، و تا روز چهارشنبه در أبطح ماندند و سپس به سوي عرفات حركت كردند، شب پنجشنبه در مني ماندند، و روز پنجشنبه كه عرفه بود در عرفات، و روز جمعه كه روز عيد بود در مني، و روز شنبه و يكشنبه و دوشنبه تا ظهر در مني براي انجام مناسك مني اقامت كردند، شب سه شنبه در مكّه در ابطع و نزديك اذان صبح به بيت الله آمده، پس از طواف و نماز صبح روز سه شنبه از مكّه خارج و به صوب مدينة منوّره رهسپار شدند.

كاروان حجّاج از مكّه خارج شده و به سوي جحفه و غدير خم مي روند، غدير خمّ محل اعلان و اظهار ولايت مطلقة حضرت امير المؤمنين (ع) وه چه مقام عظيمي، وه چه اعلان خطيري!

ألَمْ تَعْلَمُوا أنَّ الْوَصِيَّ هُوَ الَّذِي أتَي الزَّكاهَ وَ كَانَ فِي الْمِحْرَابِ

ألَمْ تَعْلَمُوا أنَّ الْوَصِيَّ هُوَ الَّذِي حُكْمُ الْغَديرِ لَهُ عَلَي الاْصحَابِ [323]

«آيا ندانستي كه وصي رسول خدا آن كسي است كه در محراب عبادت به سائل صدقه و زكات داد؟!

آيا ندانستيد كه وصي رسول خدا آن كسي است كه در روز غدير حكم ولايت و امامت او بر جميع اصحاب رسول خدا جاري شد؟!

الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولايته و الحمد لله وحده